کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسفناج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسفناج
/'esfe(a)nāj/
معنی
گیاهی یکساله با برگهای پَهن، ساقههای سست و نازک، و گلهای ریز سبزرنگ که به عنوان سبزی خورده میشود.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
اسپناج
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسفناج
فرهنگ واژههای سره
اسپناج
-
اسفناج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹اسپناج، اسفناخ، سپاناخ، اسپاناج› (زیستشناسی) 'esfe(a)nāj گیاهی یکساله با برگهای پَهن، ساقههای سست و نازک، و گلهای ریز سبزرنگ که به عنوان سبزی خورده میشود.
-
Spinacia
اسفناج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردۀ دوپایۀ علفی یکسالۀ افراشته، بدون کرک با سه گونه که در آسیای مرکزی و غربی رشد میکنند؛ برگهای این گیاهان دمبرگدار و متناوب و گلهایشان تکجنسی است
-
اسفناج
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ یا فِ) ( اِ.) = اسپناج . اسپناخ . سپاناخ . اسپاناج : گیاهی است یک ساله دارای برگ های پهن و ساقه های سست و نازک ، در پختن آش و پاره ای از غذاها مورد ا ستفاده قرار می گیرد. ؛ ~ سبز شدن از کلة کسی (کن .)تعجب شدید به کسی دست دادن .
-
اسفناج
لغتنامه دهخدا
اسفناج . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان زنجان رود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان ، 30000 گزی شمال باختر زنجان ، 3000 گزی راه آهن زنجان به تبریز. دامنه . معتدل . سکنه 530 تن . آب آن از زنجانرود و قنات . محصول آن غلات ، میوه جات ، مختصر برنج . شغل اهالی زراعت . ر...
-
اسفناج
لغتنامه دهخدا
اسفناج . [ اِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اسفاناخ . اسفناخ . اسپناج . اسپاناخ . اسپنانج . سپاناخ . رجوع به اسپناج شود : بابای تو چارده پسر داشت نی میزد و اسفناج میکاشت .؟
-
اسفناج
دیکشنری فارسی به عربی
سبانخ
-
اسفناج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: esbenâǰ طاری: esbenâǰ طامه ای: esfenâǰ طرقی: esfenâž کشه ای: esbenâǰ نطنزی: esfenâǰ
-
واژههای مشابه
-
اِسفناج
لهجه و گویش تهرانی
گیاه خوردنی
-
اسفناج رومی
لغتنامه دهخدا
اسفناج رومی . [ اِ ف َ / ف ِ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی باشد که آنرا بعربی قطف و سرمق و بقلة الذهبیة خوانند. استسقا را نافع است . اگر جامه ٔ ابریشمی را به طبیخ آن بجوشانند پاک و پاکیزه گردد. (برهان قاطع).
-
خوراک اسفناج
دیکشنری فارسی به عربی
سبانخ
-
آلو اسفناج
لهجه و گویش تهرانی
خورشتی که محتوی آلو و اسفناج است،آدم بی حال
-
خورشت آلو/آلو اسفناج
لهجه و گویش تهرانی
آدم وارفته
-
آلو (و)اسفناج
فرهنگ گنجواژه
نوعی خورشت سنتی.