کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسفست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسفست
/'esfast/
معنی
=اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسفست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: aspast] (زیستشناسی) [قدیمی] 'esfast =اسپرس
-
اسفست
فرهنگ فارسی معین
(اِ فَ) [ معر. ] ( اِ.) یونجه ، اسپست .
-
اسفست
لغتنامه دهخدا
اسفست . [ اِ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب اسپست است و آن حندقوقای بری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). معرب اسپست فارسی است و آن حندقوقی بری است . (فهرست مخزن الادویه ). آسپست . اسپست . یونجه . رَطبة. فصفصة. فِصفِص . (المعرب جوالیقی ص 240). قضب . رجوع به اسپست ...
-
جستوجو در متن
-
اسفستی
لغتنامه دهخدا
اسفستی . [ اِ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به اسفست . || (اِ) یونجه زار. (شعوری ).
-
فصفصة
لغتنامه دهخدا
فصفصة. [ ف ِ ف ِ ص َ ] (معرب ، اِ) معرب از اسفست فارسی . رطبه . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاه اسپست . ج ، فصافص . (منتهی الارب ). فسفسة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسفسة و اسپست شود.
-
قضب
لغتنامه دهخدا
قضب . [ ق َ ] (ع اِ) هر درخت دراز گسترده شاخ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هر شاخ که برای تیر و کمان بریده باشند.(منتهی الارب ). ما قطعت من الاغصان للسهام و القسی . (اقرب الموارد). || درختی است که بدان کمان سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب )....
-
یونجه
لغتنامه دهخدا
یونجه . [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ) ینجه . اسفست . اسپست . آسپست . رطبة. قت . فصفصة. برسیم . گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف ). یونچقه . گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی ). اسپست . فس...
-
اسپست
لغتنامه دهخدا
اسپست . [ اَ پ ِ / اِ پ ِ ] (اِ) علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبة گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . قضبة. قَت . یُنجه : ذُرق ؛ گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است . خلیط؛ ...
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ...