کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسفزاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مسامت
لغتنامه دهخدا
مسامت . [ م ُ م ِ] (ع ص ) نعت فاعلی از مسامتة. مقابل و موازی چیزی قرار گیرنده . روبرو و مقابل شونده . رجوع به مسامتة شود : هر گه خورشید مسامت جایگاهی شود و یا قریب مسامت و بدان جایگاه آب بود.. بخار شود... و هرگاه که خورشید از مسامت آن جایگاه دور شود....
-
بالکل
لغتنامه دهخدا
بالکل . [ بِل ْ ک ُل ل ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + کل ) تماماً. سراسر. یکسره . همگی . (فرهنگ رازی ). از همه جهت . بطور کلی . (ناظم الاطباء) : روزبروز آن آب کمتر میشود و هوا میگردد تا آنگاه که بالکل خشک شود. (رساله ٔ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). و رجو...
-
فراه
لغتنامه دهخدا
فراه . [ ف َ ] (اِخ )شهری است نزدیک به سبزوار هرات و از آنجاست ابونصر فراهی . طایفه ای از ملوک در آنجا حکمرانی کرده اند که با پادشاهان سیستان قرابت داشته اند. معین الدین [ اسفزاری ] نوشته است که در یک فرسنگی فراه کوهی است که آن را بارندک خوانند و در ...
-
رصد ملکشاه
لغتنامه دهخدا
رصد ملکشاه . [ رَ ص َ دِ م َ ل ِ ] (اِخ ) رصدخانه ای که به امر ملکشاه سلجوقی ساخته بوده اند. در ذیل ص 98 تتمه ٔ صوان در ضمن بحث از حکیم میمون بن نجیب واسطی آمده : وی از اعیان منجمین عهد ملکشاه بود که از سنه ٔ 467 هَ . ق . در رصد ملکشاه با منجمان دیگر...
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) (.... گرد) ابن میرانشاه از امرای قرن هفتم بسال 658 هَ . ق . بدست پهلوان محمد نهی از امرای ملک شمس الدین کرت کشته شد. سالار نبیره ، و پدرش میرانشاه داماد ملک شاهنشاه امیرمحلی شهر مستنک از توابع گرمسیر مکران بودند. رجوع به تاریخ نامه هرات...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن علی اسفزاری ، ملقب به مهذب الدین معاصر عوفی مؤلف لباب الالباب و از فضلا و بزرگان خراسان بود. این رباعی از اوست :زلف تو هزار دل به یک خم بسته ست وز عنبر تر سلسله در هم بسته ست اندر گو سیمین تو آن نقطه ٔ مشک خون دل عاشق است ک...
-
باغض
لغتنامه دهخدا
باغض . [ غ ِ ] (ع ص ) دشمن دارنده . ضد محب . مبغض . لغتی (لهجه ای ) ردی ٔاست و تنها ثعلب آن را آورده است و بهمین سبب در آیه ٔ «انی لعملکم من القالین (قرآن 168/26)» کلمه ٔ قالین را باغضین تفسیر کرده اند (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- باغض الخل ؛...
-
معین الدین
لغتنامه دهخدا
معین الدین . [ م ُ نُدْ دی ] (اِخ ) محمد اسفزاری از مورخان و فضلای قرن نهم هجری است . وی مؤلف کتاب «روضات الجنات فی تاریخ مدینة هرات » است که تاریخی است از شهر هرات و آن را به نام سلطان حسین ابوالغازی مصدر کرده است . این کتاب وقایع تا سال 875 هَ . ق...
-
بانو
لغتنامه دهخدا
بانو. (اِخ )ظاهراً نام جده ٔ خلف بن احمد بود که او را بدین نام خوانده اند. و این خلف نبیره ٔ دختر عمروبن لیث بود به روایت ابن اثیر، هرچند برخی او را نبیره ٔ یعقوب نیزگفته اند و بدیع همدانی در قصیده ٔ لامیه ٔ خود خلف را به هر دو پادشاه یعنی یعقوب و عم...
-
خفیف
لغتنامه دهخدا
خفیف . [ خ َ ] (ع ص ) سبک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مقابل ثقیل . ضد گران و سنگین . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِفاف ، اخفاف ، اَخِفّاء.هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلما تغشَّی̍ها حملت حملا خفیفاً فم...
-
خارصینی
لغتنامه دهخدا
خارصینی . (اِ مرکب ) جوهر غریبی شبیه بمعدوم است و آن یکی از اجساد صناعت کیمیاست و از آن در صناعت بعطارد کفایت کنند. (مفاتیح خوارزمی ). اجساد هفت است و یکی از آن ها خارصینی است و خارصینی زر است لیکن نضج تمام نیافته . (از شاهد صادق )، شَبَه . روح توتیا...
-
غوری
لغتنامه دهخدا
غوری . [ ] (اِخ ) مبارک شاه بن حسین مرورودی . ملقب به فخر الدولة و الدین . وی از رجال و صدر بزرگ غوریان بود. در دربار پادشاهان غوری ، مانند سلطان علأالدین و پسرش سیف الدین و سلطان اعظم غیاث الدین و شهاب الدین بسیار تقرب داشت . قصاید و رباعیات او به ...
-
منقضة
لغتنامه دهخدا
منقضة. [ م ُ ق َض ْض َ ] (ع ص ) منقضة. مؤنث منقض . رجوع به منقض شود.- کواکب منقضه ؛ شهابها. شُهُب . خواجه ابوحاتم مظفر اسفزاری در «رساله ٔ آثار علوی » آرد: «فصل هشتم اندر کواکب منقضه هرگاه که این بخاری که ماده ٔ حریق است سخت بلند شود و مدد او از زم...
-
کواکب
لغتنامه دهخدا
کواکب . [ ک َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کوکب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ کوکب به معنی ستارگان بزرگ . (آنندراج ). ستارگان . اختران . نجوم . انجم . روشنان فلک .و رجوع به کوکب شود : چون کوکبی برو پیوندد از آن کواکب که میان ایشان دوستی است...
-
شنگرف
لغتنامه دهخدا
شنگرف . [ ش َ گ َ] (اِ) شنجرف . سنجرف . زنجفر. زنجرف . سرخ و آن سرخی که بدان نویسند. (زمخشری ). زنجفر. (فرهنگ اسدی ). شقر. (بحر الجواهر) (دهار). شقرة. (منتهی الارب ). گیاهی است خاردار و بر زمین چسبیده ، بیخی سطبر و سرخ دارد.(رشیدی ) . معرب آن شنجرف ....