کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسفرنگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسفرنگی
لغتنامه دهخدا
اسفرنگی . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) مولانا سیف الدین الاعرج . از اهل اسفرنگ من توابع ماوراءالنهر. در خطه ٔ خوارزم نشو و نما کرد و در زمان ایل ارسلان خوارزمشاه از بخارا بخوارزم رفت و مداح سلطان محمدبن تکش که او را سنجر ثانی میخواندند بود و قصاید نیکو در مد...
-
واژههای مشابه
-
سیف اسفرنگی
لغتنامه دهخدا
سیف اسفرنگی . [ س َ ف ِ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) مولانا سیف الدین الاعرج از اهل اسفرنگ ماوراءالنهر بود و بهمین سبب او را سیف اسفرنگی یا سیف اسفرنگ گویند. درباره ٔ او نوشته اند که در خطه ٔ خوارزم نشو و نما یافته و به انواع علوم آراسته بود. از مجموع سخنان تذ...
-
جستوجو در متن
-
هزارتابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] hezārtābe آفتاب؛ خورشید: ◻︎ تا میتابد هزارتابه / از گنبد این بلندطارم (سیفالدین اسفرنگی: لغتنامه: هزارتابه).
-
دسین
لغتنامه دهخدا
دسین . [ دَ ] (اِ) دسینه . خُم . (جهانگیری ). به معنی خم باشد که به عربی دَن ّ گویند. (برهان ). و رجوع به دسینه شود : تازه به عهد تو باد گلشن دولت تا گل دل تازه از زهاب دسین است .سیف اسفرنگی (از جهانگیری ).
-
اسفرنگ
لغتنامه دهخدا
اسفرنگ . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) اسفرنج است که قریه ای باشداز قرای سمرقند. (برهان ). سپرنگ . (جهانگیری ). مولد سیف الدین اسفرنگی شاعر. (انجمن آرای ناصری ) (غیاث ).
-
افسانه شدن
لغتنامه دهخدا
افسانه شدن . [ اَ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قصه شدن . بصورت داستان درآمدن . قصه ٔ بی واقعیت شدن : با مردمی و مردیت افسانه شد بدهرآثار جود حاتم و اخبار زال و سام .سیف اسفرنگی (ازارمغان آصفی ).
-
گردباده
لغتنامه دهخدا
گردباده . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) گردباد و آن بادی باشد که خاک را بشکل مناری بر آسمان برد. (برهان ) : کسی باید آنگه که تو باد خوردی که آرد سوی مرز تو گردباده . سوزنی .تدبیر کارسازت بی دست برد حیلت اندر غبار شبهت مانند گردباده .سیف اسفرنگی .
-
نوای چکاوک
لغتنامه دهخدا
نوای چکاوک . [ ن َی ِ چ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام نوائی است . (جهانگیری ) (رشیدی ). رجوع به چکاوک شود : نواگر نوای چکاوک بودچو دشمن زند تیر ناوک بود. نظامی .از نوای چکاوک اندر کوه کبک در رقص کردن آمد باز.سیف اسفرنگی .
-
انگیش
لغتنامه دهخدا
انگیش . [ ] (اِ) ظاهراً به معنی انگشت است . (یادداشت مؤلف ) : گر ز حسد قاصدی [حاسدی ؟] به وهم بخواهدتا بنهد بر کمال تو سر انگیش محو شود در جهان چون نقش مخیل هرچه تصور کند خیال بداندیش .سیف اسفرنگی (از یادداشت مؤلف ).
-
خط قصاران
لغتنامه دهخدا
خط قصاران . [ خ َطْ طِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازران که بر جامه ها کنند که تا معلوم شود از فلان است . (آنندراج ) : چشمه ٔ مهر تو داغی است که هرگز نرودز دل سوختگان همچو خط قصاران .سیف الدین اسفرنگی (از آنندراج ).
-
جفته
لغتنامه دهخدا
جفته . [ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص ) کژشده . خمیده و دوتاگشته . (شرفنامه ٔ منیری ). خمیده و کج . (برهان ). چفته : بدان ماند این قامت جفته ام که گوئی به گل در فرورفته ام . سعدی (بوستان ).شهنشاهی که بهر خدمت اوهمیشه پشت گردون جفته باشد. شمس فخری . || (اِ) چوب...
-
سه خواهر
لغتنامه دهخدا
سه خواهر. [ س ِ خوا / خا هََ ] (اِخ ) سه خواهران . کنایه از بنات باشد و آن سه ستاره است پهلوی هم از جمله ٔ هفت ستاره ٔ بنات النعش که آنرا هفت اورنگ و دب اکبر نیزگویند و چهار دیگر بصورت کرسی است که نعش خوانند. (برهان ). سه ستاره اند پهلوی هم از جمله ٔ...
-
کاسه پشت
لغتنامه دهخدا
کاسه پشت . [ س َ / س ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) لاک پشت و کشف را گویند. (برهان ). سوراخ پا. سولاخ پا. باخه . سلحفات : لقمه خور چرب کرد، زو فلک کاسه پشت ورنه شدی خشک شیر دایه ٔ اطفالگان . سیف اسفرنگی (از جهانگیری ).|| کنایه از آسمان هم هست . (برهان ) (آنندراج...