کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسعف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسعف
لغتنامه دهخدا
اسعف . [ اَ ع َ ] (ع ص ) شتر شیرینه برآورده . (منتهی الارب ). اشتری که موی چشم و بینی وی ریخته باشد. (تاج المصادر بیهقی ). || اسب پیشانی سفید. (منتهی الارب ). آن اسب که همه ٔ پیشانی وی سپید بود. (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
عساف
لغتنامه دهخدا
عساف . [ ع َس ْ سا ] (ع ص ) سخت گیرنده . (ناظم الاطباء). شدیدالعسف ، یعنی سخت ظلم و ستم . (از اقرب الموارد).
-
عساف
لغتنامه دهخدا
عساف . [ ع ُ ] (ع ص ) ناقه ٔ طاعون زده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) بیماریی است که شتران را از غده دچار میشود، و گویند آن هنگامی است که حنجره ٔ شتر از نفس کشیدن بلرزد، و آن در شتر مانند نزع است در انسان . (از اقرب الموارد).
-
عساف
لغتنامه دهخدا
عساف . [ ع ُ ] (ع مص ) نزدیک به مرگ رسیدن شتر از غده و طاعون ، پس لرزیدن ْ گرفتن ِ گلوی آن و دم سخت برآوردن بشتاب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عُسوف . عُسوفة. رجوع به عسوف و عسوفة شود.
-
اساف
لغتنامه دهخدا
اساف . [ اَ ](اِخ ) ابن انمار. صحابی است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اساف
لغتنامه دهخدا
اساف . [ اَس ْ سا ] (اِخ ) مصنف کتاب ینبوع الحکمة که آنرا بفارسی ترجمه کردند و اساف نامه نام نهادند. (آنندراج ).
-
اساف
لغتنامه دهخدا
اساف . [ اِ ] (اِخ ) ابن نهیک . صحابی است . (قاموس الاعلام ترکی ). یا اساف پدر نهیک است . (منتهی الارب ).
-
اساف
لغتنامه دهخدا
اساف . [ اِ ] (اِخ ) گویند که صفا و مروة نام مردی و زنی بوده است که در زمان جاهلیت در خانه ٔ کعبه زنا کردند، حق تعالی ایشان را سنگ گردانید. اهل مکه مرد را بر سر کوه صفا و زن را بر سر کوه مروة بردند تا بینندگان را عبرت باشد و آن کوهها بدین نام مشهور ش...
-
جستوجو در متن
-
شعفاء
لغتنامه دهخدا
شعفاء. [ ش َ ] (ع ص ) ماده شتر مبتلا به بیماری شَعَف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتر ماده ٔ شعف رسیده ، خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف . (منتهی الارب ). خاص به اناث است و گفته نمیشود: جمل اشعف ، بلکه گویند: اسعف . (از اقرب الموارد). ...
-
سعفاء
لغتنامه دهخدا
سعفاء. [ س َ] (ع ص ، اِ) ناقه ٔ شیرینه زده . مؤنث اسعف . شتر شیرینه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به سعفة شود.
-
اسعاف
لغتنامه دهخدا
اسعاف . [ اِ ] (ع مص ) برآوردن . گزاردن : اسعاف حاجت ؛ برآوردن حاجت . روا کردن حاجت . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). روا کردن . (غیاث ). قضا کردن حاجت : اسعف بحاجته : از آنجا که اریحیت طبع و کرم ، نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرده باسعاف ...
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ...