کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسعد محلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسعد محلی
لغتنامه دهخدا
اسعد محلی . [ اَ ع َ دِ م َ ح َل ْ لی ] (اِخ ) رجوع به اسعدالدین یعقوب ... و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
واژههای مشابه
-
عرفجه ٔ اسعد
لغتنامه دهخدا
عرفجه ٔ اسعد. [ ع َ ف َج َ ی ِ اَ ع َ ] (اِخ ) صحابی است . (از منتهی الارب ).
-
علی اسعد
لغتنامه دهخدا
علی اسعد. [ ع َ ی ِ اَ ع َ ] (اِخ ) حسینی ، مکنّی به ابومحمد. متوفی در سال 588 هَ . ق . او راست : منهاج الصواب . (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون ص 1872).
-
شهاب اسعد
لغتنامه دهخدا
شهاب اسعد. [ ش ِ ب ِ اَ ع َ ] (اِخ ) از رجال دوره ٔ سلجوقی است و به نیابت از نصر کاتب طغرانویس دربار محمود بود. رجوع به غزالی نامه ص 312 شود.
-
سردار اسعد
لغتنامه دهخدا
سردار اسعد. [ س َ رِ اَ ع َ ] (اِخ ) علی قلی خان پسر حسینقلیخان . یکی از سران آزادی خواه دردوره ٔ مشروطیت بوده است . رجوع به حسینقلیخان شود.
-
اسعد کامل
لغتنامه دهخدا
اسعد کامل . [ اَ ع َ دِ م ِ ] (اِخ ) تبع اوسط. یکی از ملوک حمیر. سمی لکماله فی الخصال المحمودة فی امر الدنیا و الاَّخرة.
-
امام اسعد
لغتنامه دهخدا
امام اسعد. [ اِ م ِاَ ع َ ] (اِخ ) اسعدبن ابی نصر مکنی به ابی الفتح مدرس نظامیه ٔ بغداد بوده است . رجوع به اسعد میهنی شود.
-
جرجس اسعد
لغتنامه دهخدا
جرجس اسعد. [ ج ِج ِ اَ ع َ ] (اِخ ) وی در دمشق بدنیا آم-د و در مص-ر توطن گزید. او راست : نخبةالانشاء فی الرسائل الحسناء. این کتاب بسال 1884 م . در اسکندریه بطبع رسیده است . (از معجم المؤلفین ).
-
اسعد اﷲ ایامکم
لغتنامه دهخدا
اسعد اﷲ ایامکم . [ اَ ع َ دَل ْ لا هَُ اَی ْ یا م َ ک ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند روزهای شما فرخنده کناد.
-
جستوجو در متن
-
دوان
لغتنامه دهخدا
دوان . [ دَوْ وا ] (اِخ ) نام دهی است از مضافات کازرون که موطن علامه و فاضل دوانی (ملا جلال ) بود. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر). دیهی است نزدیک کازرون . (شرفنامه ٔ منیری ). موضعی است به بلاد فارس . (منتهی الارب ). دهی است در نواحی کازرو...
-
اسعدالدین
لغتنامه دهخدا
اسعدالدین . [ اَع َ دُدْ دی ] (اِخ ) یعقوب بن اسحاق یهودی مشهور به اسعد محلی منسوب بمدینه ٔ محلة از اعمال دیار مصر. او در فضایل متمیز بود و بحکمت اشتغال و بر دقایق آن اطلاع داشت و در صناعت طب شهرت یافت و در مداوا و علاج خبیر بود و بقاهره اقامت گزید و...
-
چنه
لغتنامه دهخدا
چنه . [ چ ِ ن َ ] (اِ) دانه باشد بغایت ریزه که خوراک مرغان کنند. (جهانگیری ). دانه . و این مختصر چینه است .(شرفنامه ٔ منیری ). مخفف چینه که دانه ٔ مرغان است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مخفف چینه . دانه . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خ...
-
دخت
لغتنامه دهخدا
دخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب ) : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد ز اوی گرچه هر روز اندکی برداردش بافدم رو...