کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسطار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسطار
/'astār/
معنی
= سطر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسطار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سَطْر] [قدیمی] 'astār = سطر
-
اسطار
لغتنامه دهخدا
اسطار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سطر، بمعنی خط و رسته ٔ هر چیز.
-
اسطار
لغتنامه دهخدا
اسطار. [ اِ ] (ع اِ) سخن پریشان و بیهوده . || افسانه . ج ، اساطیر.
-
اسطار
لغتنامه دهخدا
اسطار. [ اِ ] (ع مص ) درگذشتن از سطری : اسطر اسمی ؛ درگذشت از سطری که در آن نام من است . (از منتهی الارب ). || خطای سطر کردن در قرائت : اسطر فلان فی قرأته ؛ خطای سطر کرد در قرائت خود. (منتهی الارب ). خطا کردن در قرائت . اخطاء.
-
واژههای همآوا
-
استار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سِتر] [قدیمی] 'astār = سِتر
-
استار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] 'estār واحد اندازهگیری وزن، برابر با چهار یا چهارونیم مثقال.
-
استار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ستر؛ پرده ها.
-
استار
فرهنگ فارسی معین
( اِ )(اِ.) وزنی برابر چهار مثقال ، یا چهار مثقال و نیم ؛ استیر.
-
استار
لغتنامه دهخدا
استار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِتر، بمعنی پرده . (غیاث اللغات ) (دهار) : چو کار کعبه ٔ ملک جهان بدان آمدکه باد غفلت بربود ازو همی استار. بوحنیفه ٔ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی . (ترجم...
-
استار
لغتنامه دهخدا
استار. [ اِ ] (معرب ، اِ) (معرب چهار) چهار. اربعه . چهارتا. (منتهی الارب ). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعة «استار» لانه بالفارسیة «چهار» فاعربوه فقالوا «استار». (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42). || «چهار مثقال ». (ابن سراف...
-
جستوجو در متن
-
مسطر
لغتنامه دهخدا
مسطر. [م ُ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسطار. خطاکننده در قرائت خویش . (از اقرب الموارد). و رجوع به اسطار شود.
-
سطر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یک خط از نوشته ای . 2 - رده ، صف ؛ ج . سطور، اسطار.
-
اساطیر
لغتنامه دهخدا
اساطیر. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اِسطار و اسطارة و اسطیر و اسطیرة و اسطور و اسطورة. سیوطی در المزهر گوید: اساطیر، جمعی باشد بی واحد. ابوعبیده گوید واحد آن اسطارة است و بعضی دیگر بر آنند که جمع سطر اسطار باشد و جمع اسطار اساطیر. سخنهای پریشان . بیهوده ها. اف...