کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسرا
/'esrā/
معنی
۱. هفدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه؛ بنیاسرائیل؛ سبحان.
۲. [قدیمی] سیر دادن در شب؛ در شب راه رفتن؛ در شب سیر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسرا
فرهنگ نامها
(تلفظ: esrā) (عربی) به شب راه رفتن ، در شب سیر کردن ؛ معراج پیغمبر اکرم(ص) ؛ نام هفدهمین سورهی قرآن کریم دارای صد و یازده آیه.
-
اسرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اسراء] 'esrā ۱. هفدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه؛ بنیاسرائیل؛ سبحان.۲. [قدیمی] سیر دادن در شب؛ در شب راه رفتن؛ در شب سیر کردن.
-
اسرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: اسراء، جمعِ اسیر] 'osarā = اسیر
-
واژههای همآوا
-
اسرع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'asra' ۱. سریعتر؛ تندتر؛ باشتابتر.۲. تیزتر؛ چالاکتر.
-
اسرع
فرهنگ فارسی معین
(اَ رَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - تندتر؛ زودتر. 2 - تندروتر.
-
اسرع
لغتنامه دهخدا
اسرع . [ اَ رَ ] (اِ) مؤلف مؤید الفضلاءگوید: در نسخه ٔ طب بمعنی خون سیاوشان که هندش هیرادو کهی و رنگپت و بزبان اهل اردو، خون خرابا نامند.
-
اسرع
لغتنامه دهخدا
اسرع . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سرعت . شتاب تر. بشتاب تر. زودتر. تندتر. تیزتر. چالاک تر. سریعتر. ازرع : و هو اسرع الحاسبین . (قرآن 62/6). علی اسرع الحال .- امثال : اسرع غدرةً من الذئب ؛ قال فیه بعض الشعراء:و کنت کذئب السوء اذ قال مرةًلعمرو...
-
اصرع
لغتنامه دهخدا
اصرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ صَرْع . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به صَرْع شود. ج ِ صَرْع ، بمعنی گونه ای از گونه ها. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || ج ِ صِرْع . (المنجد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به صِرْع شود.
-
أَسْرَعُ
فرهنگ واژگان قرآن
سريعتر - سريعترين
-
اسرع
واژهنامه آزاد
1 - تندتر؛ زودتر. 2 - تندروتر.
-
جستوجو در متن
-
شاشبندی
لغتنامه دهخدا
شاشبندی . [ب َ ] (حامص مرکب ) احتباس بول . اُسرا. شاشبند شدن .
-
طرخان
لغتنامه دهخدا
طرخان . [ طَ ] (اِخ ) نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود 87 هَ . ق . که قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان نزد خود داشت و قتیبه بدو نوشت و آن اسرا را بخواست و او را در نامه ٔ خود بیم داد. نیزک ازاو بهراسید و آن اسرا را ...
-
أَثْخَنتُمُوهُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار آنها را کشتيد- برآنها غلبه کرديد - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معناي بسيار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...