کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسر
/'asr/
معنی
۱. به اسیری گرفتن؛ اسیر کردن.
۲. بردگی؛ اسیری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'asr ۱. به اسیری گرفتن؛ اسیر کردن.۲. بردگی؛ اسیری.
-
اسر
فرهنگ فارسی معین
(اَ سْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بند کردن ، به اسیری گرفتن . 2 - (اِمص .) بردگی ، اسارت .
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ ] (اِخ ) یکی از فرزندان یعقوب . (مجمل التواریخ و القصص ص 194). و در طبری ص 355 اشر آمده .
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اَ ] (ع اِ) دوال . || رَسن . || قوت . || پیوندها : نحن خلقناهم و شددنا اسرهم . (قرآن 28/76)؛ ایشان را آفریدیم و بستیم و قوت دادیم پیوندهای ایشان را. یا مراد از آن دو روده ٔ بول و غایط است .
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اَ ] (ع اِ) همه : بأسره ، یا بأسرها؛ بتمامی . بالتمام . برمته . بحذفیره . بحذافیرها: هذه لک بأسره ؛ همه ٔ آن از تست : دست ظلم و مصادره دراز کرد، و خطه ٔ خراسان بأسرها بغارتید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). مملکت ولایت گیلان بأسرها با مملکت جرجا...
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اَ ] (ع مص ) اِسار. بستن . || اسیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برده کردن : و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقاً تقتلون و تأسرون فریقاً. (قرآن 26/33). || زندانی کردن . (دزی ج 1 ص 21). || آفریدن . (تاج الم...
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اَ س َ ] (ع اِ) آبگینه . شیشه . (مهذب الاسماء).
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اَ س ُ] (از سانسکریت ، اِ) (از سانسکریت اسوره ) بیرونی در تحقیق ماللهند، در عنوان «فی اجناس الخلائق و اسمائهم » آورده : الایمان و الفضیلة من الروحانیین فی دیو و لهذا صار من یجانسهم من الانس مؤمناً باﷲ معتصماً به مشتاقاً الیه و الکفر و الرذیلة...
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اِس ْ س ِ ] (اِخ ) رودی قرب تلمسان در الجزائر.
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اُ ] (اِخ ) شهری بحزن از زمین بنی یربوع بن حنظلة و نیز یُسُر گویند. (معجم البلدان از نصر).
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اُ ] (ع مص ) شاشبند شدن . حبس البول . حبس شدن بول . احتباس بول . گرفتگی بول . (مهذب الاسماء). گمیزگرفتگی . بسته شدن بول . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دربند شدن بول . || دربند کردن بول . - عود اُسر ؛ چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد....
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اُ س َ ] (ع اِ) ج ِ اُسرة.
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر. [ اُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ اِسار، بمعنی چیزی که بدان بندند. || پایه های تخت . (منتهی الارب ).
-
اسر
لغتنامه دهخدا
اسر.[ اَ س َرر ] (ع ص ) اَجوف . میان کاواک . (منتهی الارب ).میان تهی . (زوزنی ). پوک . || نیزه ٔ میان تهی . (مهذب الاسماء). || آنکه در کار کسی دخل کند. || ناخوانده درآینده . || شتر که کرکره ٔ آن مجروح باشد. (منتهی الارب ). || آنکه نافش را علتی رسیده ...
-
اسر
دیکشنری عربی به فارسی
شيفتگي , اسارت , گرفتاري , گفتاري فکري , دستگيري , اسير کردن , تسخير , گرفتن