کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ادرع
لغتنامه دهخدا
ادرع . [ اَ رَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبیداﷲ کوفی است لانه قتل اسداً ادرع . و ادرعیان که قومی از علویه اندبدو منسوبند. (منتهی الارب ). و رجوع به ادرعی شود.
-
قرینه ٔ مقالیه
لغتنامه دهخدا
قرینه ٔ مقالیه . [ ق َ ن َ / ن ِ ی ِ م َ لی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل قرینه ٔ حالیه . قرینة لفظیة. هرگاه در معنای مجازی به کار میرود با قرینه ٔ لفظی توأم باشد، مانند «یرمی » در «رأیت اسداً یرمی ». چنین قرینه را قرینه ٔ مقالیه خوانند...
-
زبر
لغتنامه دهخدا
زبر. [ زِ ب ِرر ] (ع ص ) نیک قوی و توانا. (منتهی الارب ). قوی و شدید از مردان . (متن اللغه ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و بدین معنی است در شعر ابومحمد فقعسی : «اکون ثم اسدا زبراً. (لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد). قوی و شدید. (محیط المحی...
-
اجر
لغتنامه دهخدا
اجر. [ اَ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در راه قیروان به بونة، پس از جلولاء (بقول ابی عبید) وآن دارای دیوار و پل است و سنگلاخ است و راه آن دشوار و شیرناک است و همواره بادی شدید در آنجا میوزد و از این رو گفته اند: اذا جئت َ اجَرَ فعجّل فان ّ فیه حجراً یبری...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یزیدبن مسلم الغنوی البصری . عقیلی غالب احادیث او را موهوم می داند و سپس سیاق این حدیث مرفوع ابراهیم بن المعتمر العروقی را که از خالد و خالداز برأبن یزید از قتادة از انس آورده است نیکو میداند: «یوش» أن یملاء اﷲ ایدیکم من الع...
-
ابوزمعه
لغتنامه دهخدا
ابوزمعه . [ اَ زَ ع َ ] (اِخ ) جد امیةبن ابی الصلت ، از بنوثقیف . شاعر جاهلی . و او آنگاه که سپاه دریائی ایران بروزگار کسری انوشیروان حبشه را از یمن براندند در مدح آزادگان ایران و سیف مدیحه ٔ ذیل گفت :لایطلب الثار الاّ کابن ذی یزن فی البحر خیّم للأع...
-
طراد
لغتنامه دهخدا
طراد. [ طُرْ را ] (اِخ ) ابن علی بن عبدالعزیز، ابوفراس السلمی الدمشقی ، المعروف بالبدیع. وی نحوی و نویسنده ای ادیب و در نظم و نثر سرآمد بود. از اشعار اوست :قیل لی لم جلست فی آخر القوم ِ و انت البدیعرب القوافی قلت آثرته لان المنادیَ -ل یری طرزها علی ا...
-
منطوق
لغتنامه دهخدا
منطوق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) سخن و کلام . (غیاث ) (آنندراج ). || گفته شده و نطق شده و تلفظشده . (ناظم الاطباء). || مضمون و معانی .(غیاث ) (آنندراج ). || نزد اصولیان ، خلاف مفهوم . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منطوق یعنی مدلول منطوقی و ...
-
استعارة
لغتنامه دهخدا
استعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی ا...
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اِن ْ ن َ / اَن ْ ن َ ] (ع حرف ) یعنی بدرستی و راستی و هر دو برای تأکید خبر استعمال میشوند و اسم را نصب میدهند وخبر را رفع، مانند «ان زیداً قائم » و «بلغنی ان عمراً لذاهب » و گاهی اًن َّ هر دو را نصب میدهد مانند:اذا اسود جنح اللیل فلتات و لتک...
-
بیان
لغتنامه دهخدا
بیان . [ ب َ ] (ع اِ) فصاحت و زبان آوری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). فصاحت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). حدیث : ان من البیان لسحرا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : ازیرا حکیم است وصنع است و حکمت مگو این سخن جز مر اهل بیان را. ناصرخسرو.ا...
-
ذوالخلصة
لغتنامه دهخدا
ذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمر...
-
ذوالکلاع الاصغر
لغتنامه دهخدا
ذوالکلاع الاصغر. [ ] (اِخ ) (سمیفع کسمیدع بالفاء) اهمله الجوهری و قال ابن درید فی باب فعیلل بعد ذکر همیسع سمیفع (و قد تضم سینه ) کانه مصغر (و حینئذ یجب کسر الفاء) و هو ذوالکلاع الاصغر (ابن ناکوربن عمروبن یعفر) بن یزیدبن النعمان الحمیری و یزید هذا هو ...
-
ابناء
لغتنامه دهخدا
ابناء. [ اَ ] (اِخ ) ابناء فارس یا ابناء یمن . نامی است احفاد و اخلاف سپاه ایران را که بروزگار کسری انوشروان براندن حبشة از ساحل جنوبی عربستان به یمن شدند و بامر کسری بدانجا اقامت گزیدند و شرح آن چنان است که از تاریخ محمدبن جریر طبری بترجمه ٔ بلعمی ذ...
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویة...