کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسحاق کسائی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حنین بن اسحاق
لغتنامه دهخدا
حنین بن اسحاق .[ ح ُ ن َی ْ ن ِ ن ِ اِ ] (اِخ ) مکنی به ابوزید العبادی . یکی مشهورترین اطبای زمان خلفای عباسی است که در زبانهای یونانی و سریانی و عربی تبحر داشت . وی اهل نیشابور و از ایرانیان نصرانی مذهب بود. پس از انتشار اسلام و توسعه ٔ سرزمینهای اس...
-
خواجه اسحاق افندی
لغتنامه دهخدا
خواجه اسحاق افندی . [ خوا / خا ج َ / ج ِ اِ حا اَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به مولی احمدبن خیرالدین آمدینی شود.
-
ابراهیم بن حمادبن اسحاق بن حماد
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن حمادبن اسحاق بن حماد. [ اِ م ِ ن ِ ح َم ْ ما دِ ن ِ اِ ق ِ ن ِ ح َم ْ ما ] (اِخ ) از فقها و روات مالکی و مکنی به ابواسحاق است . از اوست کتاب الرد علی الشافعی . کتاب الجنائز. کتاب الجهاد. کتاب دلائل النبوة.
-
جستوجو در متن
-
الیسع
لغتنامه دهخدا
الیسع. [ اَل ْ ی َ س َ ] (اِخ ) الیشع. از پیامبران بنی اسرائیل ، شاگرد و جانشین الیاس و پسر شافاط ساکن آبل محوله بود. (قاموس کتاب مقدس ). در کشف الاسرار (ج 3 ص 416) ذیل آیه ٔ «و اسماعیل و الیسع و یونس و لوطاً و کلاً فضلناعلی العالمین » (86/6) آمده : ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یزدادبن رستم طبری نحوی ، مکنی به ابوجعفر. وی به بغداد سکونت گزید و خطیب گوید، او به بغداد از نصیربن یوسف و هاشم بن عبدالعزیز دو صاحب علی بن حمزه ٔ کسائی باسناد خوداز عبداﷲ مسعود روایت کرد که او گفت : من قراآت را شنی...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) اسماعیل بن سعید شالنجی کسائی مکنی به ابواسحاق . اصل وی از طبرستان بود و کتابهای متعددی تصنیف کرد که از جمله ٔ آنها کتاب «البیان » است . او با احمدبن حنبل مکاتبه داشت . نقل است که وی ابتدا از پیروان اصحاب رأی بوده و سپس از پیر...
-
ابن السکیت
لغتنامه دهخدا
ابن السکیت . [ اِ نُس ْ س ِک ْ کی ] (اِخ ) ابویوسف یعقوب بن اسحاق سکیت ایرانی خوزی اهوازی ، از مردم قریه ٔ دورق . او در نحو بر پدر مقدم بود چنانکه سکیت در شعر بر او تقدم داشت . مولد او بغداد است ، و یعقوب پس از صحبت بزرگان و ائمه ٔ لغت عصر و استفادات...
-
ابوعبید
لغتنامه دهخدا
ابوعبید. [ اَ ع ُ ب َ ] (اِخ ) قاسم بن سلام بن مسکین بن زید جمحی هروی لغوی . ابن خلکان گوید: پدر او غلامی رومی مملوک مردی از اهل هرات است و ابوعبید به آموختن حدیث و ادب وفقه پرداخت و صاحب دین و سیرت جمیله و مذهب نیکو وفضلی بارع بود. قاضی احمدبن کامل ...
-
زیستن
لغتنامه دهخدا
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کر...
-
تربت
لغتنامه دهخدا
تربت . [ ت ُ ب َ ] (ع اِ) خاک . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطلق خاک . (فرهنگ نظام ). تربة:بر آن تربت که بارد خشم ایزدبلا رویَد نبات از خاک مسنون . ناصرخسرو. || خاکی که از حوالی مرقد مطهر حضرت سیدالشهدا صلوات اﷲعلیه می آورند، و هر خ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب النحوی اللغوی الخراسانی . امام کوفیین در نحو و لغت . و ثقة و بادیانت . وی ایرانی و از موالی بنوشیبان است . و چنانکه مرزبانی از مشایخ خویش آورده ، مولد ثعلب به سال 200 هَ .ق . و وفات او سیز...
-
نوآیین
لغتنامه دهخدا
نوآیین . [ ن َ / نُو آ ] (ص مرکب ) زیبا. آراسته . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به آئین . (فرهنگ فارسی معین ). نوآئین : نوروز جهان چون بت نوآئین از لاله همه کوه بسته آذین . کسائی .به پیشش بتان نوآئین به پای ...
-
از
لغتنامه دهخدا
از. [ اَ ] (حرف اضافه ) زِ (مخفف آن ). مِن . (منتهی الارب ). عن : اگر از من تو بد نداری بازنکنی بی نیاز روز نیازنه مرا جای زیر سایه ٔ تونه ز آتش دهی بحشر جواززستن و مردنت یکی است مراغلبکن درچه باز یا چه فراز. ابوشکور بلخی .نه آن زین بیازرد روزی بنیزن...
-
ذوالقرنین
لغتنامه دهخدا
ذوالقرنین . [ ذُل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) خداوند دوشاخ . صاحب دوسر و در تحت عنوان اسکندربن فیلفوس شرح حال اسکندر مقدونی را ذکر کرده ایم . اینک برخی از افسانه های شرقی را که راجع به او و لقب او هست ذیلاً نقل میکنیم : بلعمی در ترجمه ٔ تاریخ طبری گوید: و این...