کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
است-لاَّم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ) نام حرف بیست و هفتم از حروف تهجی بین حرف کاف و میم و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سی و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد بیست و هفت باشد. رجوع به «ل » شود. || هر چیز خمیده و منحنی و هر چیز راستی مانند الف که به شکل لام منحنی گردد و به همین مناس...
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ) نامی است که در شیرگاه و میان دره به تمشک دهند. (گا اوبا). رجوع به تمشک شود.
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ)خار. تیغ. شوک . شوکة. بور. لم . تلو. تلی . وِرگلام .
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِخ ) ابن عطیف الطائی اخوعدی بن حاتم . رجوع به ملحان بن زیاد شود. (الاصابة ج 6 ص 11).
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِخ ) ابن عمروبن طریف از قبیله ٔ طی . جدّی جاهلی است . منازل فرزندان وی در اطراف مدینه بوده است . (الاعلام زرکلی ج 3 ص 818).
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِخ ) بطنی از قبیله ٔ طی . رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 324 شود.
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (ع اِ) ترس . لامة. || کالبد مردم . لأم . (منتهی الارب ). شخص ،یقال : لام الانسان ؛ شخصه . (مهذب الاسماء) : بر در جامه خانه ٔ کرمت چون قلم کرده آز عریان لام . شمس طبسی .|| (ص ) درشت از هر چیزی . || (اِ) نزدیکی . (منتهی الارب ). || زره . (دهار)....
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (ع اِ) درخت میوه دار. (دهار). الشجرةالناضرة المدلیة؛ یعنی درخت سبز تازه ای که فروافتاده . (ملحقات برهان چ کلکته ). درخت که به دمد و سبز شود به وقت بهار. (مهذب الاسماء). || (مص ) درخت با شاخ شدن در بهار.
-
لأم
لغتنامه دهخدا
لأم . [ ل َءْم ْ ] (ع اِ) کالبد. || (ص ) سهم ٌ لأم ؛ تیر پرهای راست و موافق بر یکدیگر چسبانیده . (منتهی الارب ). پر تیر که از سوی پشت بود و آن نیک بود. (مهذب الاسماء).
-
لأم
لغتنامه دهخدا
لأم . [ ل َءْم ْ ] (ع مص ) بناکسی بازخواندن کسی را. (منتهی الارب ). ملامت کردن . (زوزنی ). || پر راست ساختن بر تیر. (منتهی الارب ). تیر را پر نهادن . (منتخب اللغات ). || اصلاح کردن . || استوار کردن زخم را. (منتهی الارب ). بهم آوردن جراحت . (منتخب ال...
-
لأم
لغتنامه دهخدا
لأم . [ ل َءْم ْ ](ع اِ) ج ِ لأمة. (منتهی الارب ). رجوع به لأمة شود.
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [']ast ۱. فعل سومشخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف میشود: گفته است.۲. [مقابلِ نیست] فعل سومشخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»؛ هست: هوا سرد است.
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'est سرین؛ کفل.
-
است
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ اوستا] [قدیمی] 'a(o)st = اَوِستا: ◻︎ شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و اُست (فردوسی: ۴/۲۷۷).
-
است
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (فع رابطه .) سوم شخص مفرد از مصدر «اَستن » [ = هستن . ] (زمان حال فعل «بودن »): هوا روشن است .