کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استیضاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استیضاح
/'estizāh/
معنی
۱. توضیح خواستن؛ خواستار آشکار کردن مطلبی شدن.
۲. (سیاسی) توضیح خواستن گروهی از نمایندگان مجلس از یکی از وزیران یا رئیس دولت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بازخواست، کاوش، واپرسی
۲. ژرفنگری
۳. توضیحخواهی
برابر فارسی
بازخواست
فعل
بن گذشته: استیضاح کرد
بن حال: استیضاح کن
دیکشنری
censure, interpellation
-
جستوجوی دقیق
-
استیضاح
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازخواست، کاوش، واپرسی ۲. ژرفنگری ۳. توضیحخواهی
-
استیضاح
فرهنگ واژههای سره
بازخواست
-
استیضاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estizāh ۱. توضیح خواستن؛ خواستار آشکار کردن مطلبی شدن.۲. (سیاسی) توضیح خواستن گروهی از نمایندگان مجلس از یکی از وزیران یا رئیس دولت.
-
استیضاح
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) توضیح خواستن . 2 - (اِمص .) کاوش ، بازخواست . 3 - توضیح خواستن نمایندگان مجلس از وزیری در مورد مطالبی .
-
استیضاح
لغتنامه دهخدا
استیضاح . [ اِ ] (ع مص ) طلب وضوح کردن . طلب پیدائی . آشکار کردن خواستن . (منتهی الارب ). از کسی درخواستن تا چیزی هویدا کند. (تاج المصادر بیهقی ). طلب روشنی . || دست بر ابرو نهادن تا چیزی بنگری هست یا نه . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دست بر ابرو ن...
-
استیضاح
دیکشنری فارسی به عربی
استجواب
-
واژههای مشابه
-
استیضاح دولت
دیکشنری فارسی به عربی
إستجواب الحکومة
-
استیضاح (در مجلس)
دیکشنری فارسی به عربی
استجواب (فى البرلمان)
-
جستوجو در متن
-
إستجواب الحکومة
دیکشنری عربی به فارسی
استيضاح دولت
-
استجواب (فى البرلمان)
دیکشنری عربی به فارسی
استيضاح (در مجلس)
-
interpellating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعارض، رسما سئوال کردن، استیضاح کردن
-
interpellated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
interpellated، رسما سئوال کردن، استیضاح کردن
-
interpellate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متهم کردن، رسما سئوال کردن، استیضاح کردن