کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ستیر
فرهنگ فارسی معین
(س تِ) (اِ.) استیر؛ یک چهارم من .
-
استار
فرهنگ فارسی معین
( اِ )(اِ.) وزنی برابر چهار مثقال ، یا چهار مثقال و نیم ؛ استیر.
-
بازا
لغتنامه دهخدا
بازا. (اِ) نود استیر باشد، بموجب قرارداد زراتشت بهرام و هر استیری چهار مثقال است . (برهان ). وزنه ای که معادل است با نود استیر و هر استیری چهار مثقال است . (ناظم الاطباء) (دِمزن ) (آنندراج ) (هفت قلزم ).
-
مگلت
لغتنامه دهخدا
مگلت . [ م َ ل ِ ] (اِخ ) مجله . (ابن الندیم ). حشوارش . (ابن الندیم ). استر. استیر. استر و مردخا. نام کتابی از تورات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حشوارش و مجله شود.
-
ستیر
لغتنامه دهخدا
ستیر. [ س ِ ] (اِ) رجوع کنید به استیر. پهلوی «ستر» (تاوادیا 165). در «صد دُرّ نثر» آمده : «هر استیر چهار درم بود چنانکه سیصد دُرّ استیر هزار و دویست درم بود». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سیر است که یک حصه از چهل حصه ٔ من باشد و آن به وزن تبری...
-
استیری
لغتنامه دهخدا
استیری . [ اِ ] (اِخ ) (به آلمانی : اِسْتِیِر ) اِسْتیریا. ناحیتی از اتریش که از سمت مشرق با مجارستان (هنگری )، و از جانب جنوب با خرواتستان و کارینول و از طرف مشرق با ایالات کارینتیان و سالسبورگ محدود است . مساحت آن 16381 کیلومترمربع است و 980000 سکن...
-
گوگرد سرخ
لغتنامه دهخدا
گوگرد سرخ . [ گ ِ دِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اکسیر است . (غیاث ). گوگرد احمر. کبریت احمر.کنایه از اکسیر، چرا که اکسیر از او ساخته شود و آن جزو اعظم اکسیر است . (غیاث اللغات ). لقب زر است در اصطلاح کیمیاگران . (گنجینه ٔ گنجوی ص 338) : گر خاک بدا...
-
استار
لغتنامه دهخدا
استار. [ اِ ] (معرب ، اِ) (معرب چهار) چهار. اربعه . چهارتا. (منتهی الارب ). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعة «استار» لانه بالفارسیة «چهار» فاعربوه فقالوا «استار». (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42). || «چهار مثقال ». (ابن سراف...
-
جبر و مقابله
لغتنامه دهخدا
جبر و مقابله . [ ج َ رُ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علمی است از فنون حساب که دانسته میشود بآن بسیاری از مجهولات عددیه بزیادت کردن و کم کردن اعداد در مبادی مطلوب ، چه جبر در اصطلاح این علم بمعنی زیاده کردن است و مقابله بمعنی کم ک...
-
کهسار
لغتنامه دهخدا
کهسار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).تا که گردد کُه و کهسار چو تختی ز گهر...
-
وادی
لغتنامه دهخدا
وادی . (ع ص ) سائل . جاری . روان . صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح . || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره . (از اقرب الموارد)(معج...
-
درمسنگ
لغتنامه دهخدا
درمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خ...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی کرانه ، نامتناهی . و این حرف برای چنین معنی در کلمه ٔ اَسغدَه ، به معنی ناسوخته ، یا نیم سو...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت ، و چون پدرش جهان را بد...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...