کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باغ استه
لغتنامه دهخدا
باغ استه . [ ] (اِخ ) از دیههای الجبل . (تاریخ قم ص 136).
-
بینی استه
لغتنامه دهخدا
بینی استه . [ اَ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) استه ٔ بینی . استخوان بینی . استخوان مخصوص بینی و آن استخوانیست زوج در فوق و قدام و جوف بینی واقع و متمم آن است و دارای دو سطح و چهار کنار است .(جواهرالتشریح میرزا علی ص 81). رجوع به بینی شود.
-
آسّه،آسته
لهجه و گویش تهرانی
آهسته:موش موشک،آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه،سر به سوراخت نزنه
-
واژههای همآوا
-
آسته
لغتنامه دهخدا
آسته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) هسته . اَسته . هستو. خسته .
-
اسطه
لغتنامه دهخدا
اسطه . [ ] (اِخ ) یکی از قرای شراهین (همدان ). (نزهة القلوب ج 3 ص 72).
-
جستوجو در متن
-
استو
لغتنامه دهخدا
استو. [ اَ ] (اِ) استه . رجوع به استه شود.
-
ستهاء
لغتنامه دهخدا
ستهاء. [ س َ ] (ع ص ) زن کلان سرین . (منتهی الارب ). مؤنث اَسْتَه . رجوع به اَسْتَه شود. (اقرب الموارد).
-
آستا
واژهنامه آزاد
آستا یا استا یا استه به معنای استخوان به کار می رود.
-
استخوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. استه، عظم ۲. اصل، پایه ۳. نژاد، نسل
-
محسا
لغتنامه دهخدا
محسا. [ م َ ] (ع اِ) دهان . المثل : مااقرب محساه من مفساه ؛ ای فمه من استه . (ناظم الاطباء).
-
مصفر
لغتنامه دهخدا
مصفر. [ م ُ ص َف ْ ف ِ ] (ع ص ) بسیار تیزدهنده ، گویند: فلان مصفر استه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- مصفرالاست ؛ لقبی است ابوجهل را.
-
اسماوه
واژهنامه آزاد
آسماوه = (آسمان آبی ) در لغت کوردی قدیم آسته به معنی آسمان و ئاو یا آو به معنی آب است آسه م ئاوه بوده که به در طول زمان مختصرا آسماوه شده است
-
گونسته
لغتنامه دهخدا
گونسته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مصحف کونسته . از: گون + استه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر طرف سرین و کفل را گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کونسته شود.
-
رضح
لغتنامه دهخدا
رضح . [ رَ ] (ع مص ) ریزه کردن سنگ ریزه و همچنین سفال خرمارا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکستن استه ٔ خرما و سنگ . (تاج المصادر بیهقی ).