کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استنصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استنصال
لغتنامه دهخدا
استنصال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن : استنصله ؛ بیرون آورد آن را. || افکندن : استنصل الهیف السفا؛ افکند باد گرم خار بهمی را. || استنصل َ الحر السفا؛ انصوله ساخت گرما خار خشک بهمی را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
مستنصل
لغتنامه دهخدا
مستنصل . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) استخراج کننده . (از اقرب الموارد). بیرون آورنده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ). || گرمائی که می افکند خار خشک بهمی را. (از منتهی الارب ). رجوع به استنصال شود.