کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استن
/'esten/
معنی
واحد اندازهگیری نیرو در اصول M.T.S، برابر ۱۰۸ دین یا هزار نیوتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: sthène] (فیزیک) [منسوخ] 'esten واحد اندازهگیری نیرو در اصول M.T.S، برابر ۱۰۸ دین یا هزار نیوتن.
-
استن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'oston = ستون: ◻︎ استن این عالم ای جان غفلت است / هوشیاری این جهان را آفت است (مولوی: ۱۱۸).
-
استن
فرهنگ فارسی معین
(اَ س ِ تُ) [ فر. ] (اِ.) = استون : مایعی است بی رنگ ، فرار، سریع التبخیر و قابل اشتعال ، با بوی اتری که از تقطیر یکی از استات ها به دست می آید و مانند یک حلال بکار می رود.
-
استن
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ) (اِ.) = استون : ستون ، رکن .
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اَ ت َ ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده . استان . یا درختی که در بیخ آن تفرق و پراکندگی باشد و از دور بر شکل کالبد مردم نماید. استنه ، یکی استن . (از منتهی الارب ).
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اَ ت َ ] (مص ) هستن . مصدر مفروض که زمان حال آن صرف شود اینچنین : استم ، استی ، است ، استیم ، استید، استند. و گاه بجای آنها: ام ، ای ، است ، ایم ، اید، اند بکار برند. و نیز مشتقات این مصدر در آخر صیغ از ماضی مطلق درآید: ستم .
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اِ ت َ ] (اِخ ) هانری کنت د... امیرالبحر فرانسوی ، مولد 1729 م .در کاخ راول (اُوِرنی ). وی در هندوستان و آمریکا برخلاف انگلستان قیام کرد و در 1794 او را سر بریدند.
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اِ ت َ ] (اِخ ) کرسی از ناحیه ٔ رُدِز در کنار لو، دارای 1036 تن سکنه .
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اِ ت ِ ] (اِ) (اصطلاح فیزیک ) واحد قوه ایست در سلسله ٔ ام . ت . اِس . و آن قوه ایست که چون بر جرم یک تن وارد آید آنرا دارای واحد شتاب این سلسله کند.
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) ژان . نقاش هلندی ، مولد لیدن (1626 - 1679 م .). او در نقاشی های خود مستان و عربده جویان و صحنه های هزل آمیز را تجسم داده است .
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اُ ت ُ ] (اِ) مخفف استون . ستون . (جهانگیری ). رکن . (غیاث ) (انجمن آرا). اسطوانة. ستون عمارت . (برهان ) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان ). عماد : گریه ٔ ابرست و سوز آفتاب استن دنیا همین دو رشته تاب . مولوی .استن این عالم ای جان غفلت است هوشی...
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بقولی نام یکی از حکام قدیم طبرستان و برخی استندار و استنداریه را از آن مشتق دانند. رجوع به استندار و سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 26 بخش انگلیسی شود.
-
واژههای مشابه
-
آستن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āsten = آستین
-
آستن
لغتنامه دهخدا
آستن . [ ت ِ ] (اِ) آستین . آستی . کُم ّ : روح اﷲ ار زآستن مریم آمده ست صد مریم است روح ترا اندر آستین . کمال اسماعیل .کلیم از ید بیضا همین قَدَر لافدکه دست زآستن پیرهن برون آرد.شفائی .