کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استمهال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استمهال
/'estemhāl/
معنی
مهلت خواستن؛ طلب مهلت کردن؛ زمان خواستن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
فرجه، مهلت، مهلتخواهی
فعل
بن گذشته: استمهال کرد
بن حال: استمهال کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استمهال
واژگان مترادف و متضاد
فرجه، مهلت، مهلتخواهی
-
استمهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estemhāl مهلت خواستن؛ طلب مهلت کردن؛ زمان خواستن.
-
استمهال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) مهلت خواستن .
-
استمهال
لغتنامه دهخدا
استمهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهلت خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). زمان خواستن . درنگی خواستن . طلب مهلت کردن . زمان طلبیدن . استنظار.- استمهال کردن ؛ مهلت خواستن . زمان طلبیدن . مدت خواستن .|| انتظار کشیدن . (مؤید الفضلاء).
-
استمهال
دیکشنری فارسی به عربی
تاجيل
-
جستوجو در متن
-
مستمهل
لغتنامه دهخدا
مستمهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمهال . آنکه مهلت می خواهد. مهلت جوی . مهلت خواهنده . رجوع به استمهال شود.
-
moratoriums
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعرفه ها، مهلت قانونی، مهلت، استمهال
-
مهلت
واژگان مترادف و متضاد
اجل، استمهال، امان، تاخیر، اجل، درنگ، ضربالاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت
-
استنظار
لغتنامه دهخدا
استنظار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهلت خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استمهال .
-
درنگی خواستن
لغتنامه دهخدا
درنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.
-
تاجيل
دیکشنری عربی به فارسی
تعطيل موقتي , برخاست , تعويض , احاله بوقت ديگر , مهلت قانوني , استمهال , مهلت , فرجه , امان , استراحت , تمديد مدت , رخصت , فرجه دادن
-
مهلت
لغتنامه دهخدا
مهلت . [ م ُ ل َ ] (ع اِ مهلة).زمان . اجل . مدت . نفسة. (منتهی الارب ). فرصت . (غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 160).از در مهلت نیند اینها ولیک تو خدایا هم کریمی هم حلیم . ناصرخسرو.بشتاب سوی ...
-
مدت
لغتنامه دهخدا
مدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة : در این مدت آسایشی یافتم که گه بودم آسایش و گه نبود. مسعودسعد.و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).به کم مدت از تاجداران اکنون نبیره نبینی...
-
مجال
لغتنامه دهخدا
مجال . [ م َ ] (ع اِ) جولانگاه یعنی میدان . (منتهی الارب ). جای جولان کردن که میدان باشد. (غیاث ) (آنندراج ). موضع جولان . (از ذیل اقرب الموارد). جولانگاه و محل جولان و میدان و عرصه . (ناظم الاطباء). فراخ و تنگ از صفات اوست و با لفظ دادن و دیدن و یاف...