کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استلام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استلام
/'estelām/
معنی
دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک.
〈 استلام حجر: (فقه) دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estelām دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک.〈 استلام حجر: (فقه) دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج.
-
استلام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - لمس کردن ، دست کشیدن به چیزی . 2 - بوسه دادن .
-
استلام
لغتنامه دهخدا
استلام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسودن . ببسایش . ببسودن . لمس . دست کشیدن بچیزی .- استلام حجر ؛ بسودن سنگ به لب یا دست . بسودن سنگ را به دست یا به لب . (منتهی الارب ). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی ). بسودن حجر اسود را (بلب ) یا بدست . (تاج المصادر بیهقی ) ...
-
استلام
دیکشنری عربی به فارسی
دريافت كردن , گرفتن , اخذ كردن , تحويل گرفتن
-
واژههای مشابه
-
علي و شك استلام السّلطة
دیکشنری عربی به فارسی
در شرف به دست گرفتن قدرت , در آستانه به دست گرفتن سلطه
-
واژههای همآوا
-
اصطلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (تصوف) 'estelām غلبۀ حق بر بنده که او را مجذوب و مقهور خود سازد.
-
اصطلام
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن .
-
اصطلام
لغتنامه دهخدا
اصطلام . [ اِ طِ ] (ع مص ) از بیخ برکندن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از بن برکندن . (تاج المصادر بیهقی ). استیصال . (اقرب الموارد) : گفت [ عبداﷲ زبیر ] ... کنا اهل بیت من العرب اصطلمنا عن آخرنا و ماصحبنا عاراً. (تاریخ بیهقی ص 1...
-
جستوجو در متن
-
دریافت كردن
دیکشنری فارسی به عربی
استلام
-
اخذ كردن
دیکشنری فارسی به عربی
استلام
-
تحویل گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
استلام
-
مستلم
لغتنامه دهخدا
مستلم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلام . استلام کننده . (از اقرب الموارد). رجوع به استلام شود.