کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استقبال کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بدرقه کردن
واژگان مترادف و متضاد
همراهی کردن، مشایعت کردن ≠ استقبال کردن
-
ill-treat
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بد رفتار کنید، بدرفتاری کردن، بد استقبال کردن
-
لقیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لقیَة] [قدیمی] loqye ۱. دیدن؛ دیدار کردن.۲. استقبال کردن.
-
پیش باز کردن
لغتنامه دهخدا
پیش باز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقبال کردن .
-
وداعگفتن
واژگان مترادف و متضاد
بدرود، ترک کردن، خداحافظی ≠ استقبال
-
پیشواز آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) استقبال کردن .
-
welcoming
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استقبال، خوشامد گفتن، پذیرایی کردن
-
appreciated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
استقبال مینماید، درک کردن، تقدیر کردن، قدردانی کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن
-
parody
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقلید، استقبال شعری، تقلید مسخره امیز کردن
-
پیشباز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišbāz استقبال از مسافر یا مهمان.〈 پیشباز آمدن: (مصدر لازم) رفتن جلو مسافر یا مهمان برای خوشامد گفتن و پذیرایی؛ استقبال کردن.〈 پیشباز رفتن: (مصدر لازم) رفتن جلو مسافر یا مهمان برای خوشامد گفتن و پذیرایی؛ استقبال کردن.
-
مشایعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدرقه، تشییع، همراهی ۲. دنبالهروی ۳. بدرقه کردن، همراهی کردن ≠ استقبال ۴. اطاعت، پیروی
-
استدبار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن . مق استقبال . 2 - (مص م .) آخرکار را ملاحظه کردن .
-
پذیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: patīrak] pazire ۱. قبول؛ پسند.۲. [قدیمی] پیشواز؛ استقبال.〈 پذیره شدن:۱. (مصدر لازم) [قدیمی] جلو رفتن؛ پیشواز کردن.۲. (مصدر متعدی) پذیرفتن؛ قبول کردن.
-
اصخاد
لغتنامه دهخدا
اصخاد. [ اِ ] (ع مص ) درآمدن در گرما. (منتهی الارب ). اصخاد مرد؛ داخل شدن وی در گرما. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). || اصخاد حرباء؛ گرم کردن خود را در گرما. (منتهی الارب ). گرم کردن حرباء خود را در آفتاب و استقبال کردن آن از خورشید. (از اق...
-
پیشوا شدن
لغتنامه دهخدا
پیشوا شدن . [ وا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مخفف پیشواز شدن . استقبال . (تاج المصادر بیهقی ). || قائد و پیشرو گردیدن . امامی کردن . مقتدی گشتن .