کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استغنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استغنا
/'esteqnā/
معنی
۱. توانگری؛ بینیازی.
۲. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.
۳. مناعتطبع؛ وارستگی.
۴. (تصوف) بینیازی خداوند.
۵. اظهار بیتمایلی معشوق به عاشق برای برانگیختن اشتیاق وی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بینیازی، توانگری، خودکفایی
۲. علوطبع، کمال
۳. ناز ≠ نیازمندی
۴. نیاز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استغنا
واژگان مترادف و متضاد
۱. بینیازی، توانگری، خودکفایی ۲. علوطبع، کمال ۳. ناز ≠ نیازمندی ۴. نیاز
-
استغنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استغناء] 'esteqnā ۱. توانگری؛ بینیازی.۲. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.۳. مناعتطبع؛ وارستگی.۴. (تصوف) بینیازی خداوند.۵. اظهار بیتمایلی معشوق به عاشق برای برانگیختن اشتیاق وی.
-
واژههای مشابه
-
احتیاج و استغنا
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
جستوجو در متن
-
علوطبع
واژگان مترادف و متضاد
استغنا
-
خودبسندگی
واژگان مترادف و متضاد
بینیازی، استغنا، خودکفایی، خودبسایی
-
خودکفایی
واژگان مترادف و متضاد
استغنا، بینیازی، خودبسندگی ≠ نیازمندی
-
بی نیازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) biniyāzi ۱. توانگری.۲. استغنا.
-
بینیازی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنعم، توانگری ۲. خرسندی ۳. استغنا، درویشی، قناعت ۴. صمددیت ≠ نیازمندی
-
کمال
واژگان مترادف و متضاد
۱. استغنا، بلوغ، پختگی، رسایی، رشد ۲. بینش، حکمت، فضل، فضیلت، معرفت ۳. آدابدانی ۴. اعلیدرجه، تام، تمام، تمامیت
-
مستغنیانه
لغتنامه دهخدا
مستغنیانه . [ م ُ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور استغنا و توانگری و بی نیازانه . (ناظم الاطباء). چون مستغنیان . و رجوع به مستغنی و استغناء شود.
-
باده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bātak] bāde نوشابۀ مستیآور؛ شراب؛ می: ◻︎ بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست (حافظ: ۵۶).〈 باده کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] باده نوشیدن؛ باده خوردن.
-
تسلی دادن
لغتنامه دهخدا
تسلی دادن . [ ت َ س َل ْ لی دَ ] (مص مرکب )آرامش بخشیدن . دلگرمی دادن . در بیت زیر معنی اقناع کردن ، خود را به ندانستگی زدن ظاهر است : به رغم من کند با هر کسی گرمی و من خود راتسلی داده می گویم که استغنا نمی داند.حاجی اسماعیل یحیی (از آنندراج ).
-
استغناء
لغتنامه دهخدا
استغناء. [ اِت ِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بی نیازی . بی نیاز شدن . (منتهی الارب ) (وطواط). غنی . تغنی . (منتهی الارب ). غنا : تاج خرسندیم استغنا دادبا چنین مهلکه طغیان چه کنم . خاقانی .گریه ٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عش...