کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استعلاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استعلاج
/'este'lāj/
معنی
۱. علاج خواستن؛ درمان خواستن؛ طلب چاره و علاج کردن.
۲. معالجه کردن؛ درمان کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چارهجویی، درمانجویی، درمانخواهی، شفاخواهی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استعلاج
واژگان مترادف و متضاد
چارهجویی، درمانجویی، درمانخواهی، شفاخواهی
-
استعلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'este'lāj ۱. علاج خواستن؛ درمان خواستن؛ طلب چاره و علاج کردن.۲. معالجه کردن؛ درمان کردن.
-
استعلاج
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان بیماری طلبیدن . 2 - (اِمص .) چاره جویی .
-
استعلاج
لغتنامه دهخدا
استعلاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب علاج کردن . (غیاث ).- استعلاج بیمار ؛ معالجه طلبیدن . درمان خواستن او.|| زفت شدن پوست . (زوزنی ). زفت پوست شدن . (تاج المصادر بیهقی ). درشت گردیدن پوست . (منتهی الارب ). سخت شدن پوست . ستبر و سخت شدن پوست .
-
جستوجو در متن
-
مستعلج
لغتنامه دهخدا
مستعلج . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعلاج . || مرد درشت پوست . (منتهی الارب ). || پوست و جلد غلیظ و درشت . || کسی که لحیه و ریش او روییده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استعلاج شود.
-
دوام کردن
لغتنامه دهخدا
دوام کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاییدن . پایستن . پایدارماندن . پایداری کردن . (یادداشت مؤلف ) : آن بوی گل و سنبل و نالیدن بلبل خوش بود دریغا که نکردند دوامی . سعدی .|| مداومت کردن : کرز؛ دوام کردن بر خوردن قروت . استعلاج ؛ دوام کردن بر خوردن ش...
-
ابوالنجم
لغتنامه دهخدا
ابوالنجم . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی غالب بن فهدبن منصوربن وهب بن مالک نصرانی . طبیبی فاضل و جامع علم و عمل بود در طبقه ٔ اطبای شامیین بحسن علاج و جودت معرفت در صناعات طبیّه معروف و مشهور است چنانکه در ترجمه ٔ آن طبیب یگانه متقدمین اهل سیر بدین...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن العباس مکنی به ابوطاهر و ملقب به موفق الدین ، معروف به ابن برخش . از مردم واسط و از جمله ٔ فضلاء و اجله ٔ اطبا است و در سلک حذاق این طبقه منظوم است . فنون صنایع طبیه را نیکو دانستی و در علوم ادبیه و نظم و نثر از هر جهة ماه...
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...
-
طالبوف
لغتنامه دهخدا
طالبوف . [ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) طالب اُف . حاجی ملاعبدالرحیم پسر استاد ابوطالب نجار تبریزی سرخابی در سال 1250 هَ . ق . متولد شد و در حدود شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی و ادبیات آن پرداخت و متدرجاً نزد حکام و علماء روسیه به درستکاری وراست...
-
ابوعلی بن سینا
لغتنامه دهخدا
ابوعلی بن سینا. [ اَ ع َ لی ی ِ ن ِ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲبن حسن بن علی بن سینا ملقب به حجةالحق شرف الملک امام الحکماء. معروف به شیخ الرئیس . از حکمای فخام و علمای کبار جهان و اطبای اسلام است . مراتب علمش بیشتر از آن که محاسب وهم تواند احصا کند و مقا...