کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استرواح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استرواح
/'estervāh/
معنی
راحتی؛ آسایش؛ آسودگی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استرواح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estervāh راحتی؛ آسایش؛ آسودگی.
-
استرواح
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسایش جستن . 2 - (مص ل .) آسایش یافتن ، برآسودن . 3 - بو گرفتن ، گندیدن .
-
استرواح
لغتنامه دهخدا
استرواح . [ اِ ت ِرْ ] (ع مص ) بوی برداشتن . (منتهی الارب ). بوی بردن . خم گرفتن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). بوی گرفتن . بو گرفتن . (وطواط). || آسایش جستن . || آسایش یافتن . برآسودن . (منتهی الارب ). بیارامیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). ...
-
جستوجو در متن
-
مستروح
لغتنامه دهخدا
مستروح . [م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرواح . آسوده شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). آنکه برمی آساید و آسایش می یابد. (ناظم الاطباء). || بوی خوش برنده . (غیاث ). آنکه می بوید هر چیز خوشبویی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ...
-
منافثت
لغتنامه دهخدا
منافثت . [ م ُف َ / ف ِ ث َ ] (از ع ، اِمص ) منافثة. هم راز بودن . با یکدیگر محرمانه سخن گفتن . گفتگوی خصوصی با هم داشتن : ... بر یک سریر مسرت استرواح مثافنت و منافثت یافتند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 76). هر وقت که یاد کرد لذت منافثت و مثافنت می ر...
-
استراحة
لغتنامه دهخدا
استراحة. [ اِ ت ِ ح َ ] (ع مص ) استراحت . آسودن . برآسودن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آسایش . آسودگی . آرامش . آرام . آرامی . آرمیدن . بیارامیدن . آسایش یافتن . آسایش جستن . استرواح . (منتهی الارب ). راحت . روح : و ما مثلنا و مثل الدّنیا الاّ کر...
-
دم گرفتن
لغتنامه دهخدا
دم گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از سکوت است . (لغت محلی شوشتر).- دم گرفتن کسی را ؛ گرفتن نفس وی . بند آمدن نفس او. حبس شدن نفس و خاموش شدن وی : کمان گوشه ٔ ابرویش خ...
-
آسودن
لغتنامه دهخدا
آسودن . [ دَ ] (مص ) آرمیدن . مستریح شدن . راحت . استراحت یافتن . استجمام . استرواح . اَون : نخفت و نیاسود تا بامداداز اندیشه بر دل نیامدْش یاد. فردوسی .بخواب و به آسایش آمد شتاب وزآن پس برآسود بر جای خواب .فردوسی .زیر کبود چرخ بی آسایش هرگز گمان مبر...