کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استرضاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استرضاء
معنی
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استرضاء
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)طلب خشنودی کردن . 2 - خشنود کردن . 3 - (اِمص .) خشنودی . ج . استرضاعات .
-
استرضاء
لغتنامه دهخدا
استرضاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواستن از کسی تا خشنود کند او را. (منتهی الارب ). خشنود کردن خواستن . (زوزنی ). || طلب خوشنودی کردن . خواستن خشنودی کسی را. (منتهی الارب ). خوشنودی خواستن . (وطواط) (غیاث ). رضامندی خواستن . (غیاث ). || خوشنود کردن . (تاج ...
-
واژههای همآوا
-
استرضاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) دایه گرفتن برای شیر دادن به کودک .
-
استرزاء
لغتنامه دهخدا
استرزاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حقیر شمردن کس را. (منتهی الارب ).
-
استرضاع
لغتنامه دهخدا
استرضاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شیر دادن خواستن . طلب شیر دادن . بمزد فراگرفتن کسی را تا فرزندک را شیر دهد. (زوزنی ). دایه گرفتن فرزند را. (تاج المصادر بیهقی ). دایه خواستن . به دایه دادن شیرخواره را. مرضعه خواستن . شیرده خواستن . یقال : استرضع؛ ای طلب ...
-
جستوجو در متن
-
مسترضی
لغتنامه دهخدا
مسترضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استرضاء. راضی و رضامند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استرضاء شود.
-
مسترضی
لغتنامه دهخدا
مسترضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرضاء. رضاجو و خوشنودی خواهنده . (غیاث ) (آنندراج ). رضای کسی را طلب کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استرضاء شود.
-
خوشنودی خواستن
لغتنامه دهخدا
خوشنودی خواستن . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استرضاء. طلب رضایت کسی کردن .
-
مستعتب
لغتنامه دهخدا
مستعتب . [ م ُ ت َ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استعتاب . || (اِمص ) استرضاء: ما بعدالموت مستعتب ؛ یعنی استرضا. (اقرب الموارد). رجوع به استعتاب شود.
-
مجانب
لغتنامه دهخدا
مجانب . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) دور شونده . دوری گزیننده . خلاف موءالف : ... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد ... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه ). || (اصطلاح هندسی ) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چو...
-
معاند
لغتنامه دهخدا
معاند. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) ستیهنده . (دهار).عنادکننده و دشمن . (غیاث ) (آنندراج ). خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره . (ناظم الاطباء). معارض به خلاف نه به وفاق . ستیزه کننده . آن که عناد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برانداخت...
-
قسط
لغتنامه دهخدا
قسط. [ ق ُ] (ع اِ) کسد. کست . کسط، و آن دارویی است . (منتهی الارب ). عود هندی و عربی که بدان علاج کنند، مُدِرّ و نافع کبد است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بیخی است شبیه به بیخ لفاح و از نواحی هند خیزد و نباتش مفروش و بی ساق و برگش عریض و سه قس...
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) عوض خلجی . از ملوک خلج بنگاله ملقب به غیاث الدین غوری است . گویند: حسام الدین عوض در سلک خلجان گرمسیر غور انتظام داشت و بغایت نیکوسیرت و پسندیده اخلاق بود و در اوائل حال روزی فی الجمله متاعی بر درازگوشی از موضعی به...