کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استراحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استراحت
/'esterāhat/
معنی
بازایستادن از فعالیت جسمی یا فکری برای آرامش یافتن، دفع خستگی، بازیافتن نیرو، یا سلامتی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آرامش، آرمیدن، آسایش، آسودن، تمدداعصاب، خوشی، راحت، فراغ، فراغت
برابر فارسی
آسایش، آرمیدن، آسودن
فعل
بن گذشته: استراحت کرد
بن حال: استراحت کن
دیکشنری
breather, relaxation, repose, rest
-
جستوجوی دقیق
-
استراحت
واژگان مترادف و متضاد
آرامش، آرمیدن، آسایش، آسودن، تمدداعصاب، خوشی، راحت، فراغ، فراغت
-
استراحت
فرهنگ واژههای سره
آسایش، آرمیدن، آسودن
-
استراحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استراحة] 'esterāhat بازایستادن از فعالیت جسمی یا فکری برای آرامش یافتن، دفع خستگی، بازیافتن نیرو، یا سلامتی.
-
استراحت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . استراحة ] 1 - (مص ل .) آرامیدن ، آسایش خواستن . 2 - (اِمص .) آسایش ، آسودگی .
-
استراحت
لغتنامه دهخدا
استراحت . [ اِ ت ِ ح َ ] (ع مص ) رجوع به استراحة شود.
-
استراحت
دیکشنری فارسی به عربی
ارخاء , استراحة , تاجيل , راحة , متنفس
-
واژههای مشابه
-
halftime/ half time
وقت استراحت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مدتزمان استراحت کوتاه ورزشکاران بین دو نیمۀ بازی یا مسابقه متـ . زمان استراحت
-
استراحت کرد
فرهنگ واژههای سره
برآسود
-
استراحت کردن
فرهنگ واژههای سره
آسودن، آرمیدن، درازکشیدن
-
زمان استراحت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← وقت استراحت
-
resting potential
پتانسیل استراحت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] پتانسیل الکتریکی در دو سوی غشاهای عصبی و ماهیچهای در حالت استراحت
-
resting energy
انرژی استراحت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] انرژیای که فرد در حالت استراحت جسمی و ذهنی و در شرایط دمایی مناسب مصرف میکند
-
محل استراحت
دیکشنری فارسی به عربی
استراحة
-
استراحت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
استراحة , تقاعد , عرين