کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استر
/'astar/
معنی
= قاطر۱
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اسببارکش، قاطر، یابو
دیکشنری
mule
-
جستوجوی دقیق
-
استر
واژگان مترادف و متضاد
اسببارکش، قاطر، یابو
-
استر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astar] (زیستشناسی) 'astar = قاطر۱
-
استر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ester] (شیمی) 'ester مادهای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی بهدست میآید و در ساختن مواد منفجره و خوشبو کردن بعضی مواد به کار میرود.
-
ester
استر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ترکیبی که از واکنش الکل با اسید آلی با حذف مولکول آب حاصل شود
-
استر
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) [ په . ] (اِ.) قاطر.
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ ] (اِخ ) از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است .
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست ، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه . آستر و بطانه ٔ جامه . (برهان ).
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله [یغسل المیت ] فی قمیص لأنه اَستر. (معالم القربة).
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اَ ت َ ](اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است . (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است . حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است ، گویند این تصرف را فرعو...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) (کتاب یا صحیفه ٔ ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب بوده و هست . نگارنده ٔ این کتاب بیقین قطعی معلوم نیست زیرا که بعضی به عزرا و برخی به کاهنی یهویاقیم نام و جمعی...
-
استر
لغتنامه دهخدا
استر. [ اِ ت ِ ] (اِخ ) استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت ، و چون پدرش جهان را بد...
-
استر
دیکشنری فارسی به عربی
بطانة
-
واژههای مشابه
-
آستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āstar ۱. [مقابلِ رویه] پارچهای که زیر لباس یا پارچۀ دیگر میدوزند.۲. قسمت زیرین هر چیز که معمولاً از جنس ارزانتر است.
-
آستر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مخففِ آنسویتر] 'āstar آنطرفتر:◻︎ به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹).