کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استخوانیاخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
osteocyte, bone cell
استخوانیاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی، علوم تشریحی] هریک از یاختههای پایۀ استخوان که از استخوان بالغ محافظت میکند
-
واژههای مشابه
-
cell 4, cellule
یاخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] واحد ساختاری و کارکردی موجودات زنده که از پوشش خارجی و میانیاخته و هسته تشکیل شده است * مصوب فرهنگستان اول
-
یاخته
واژگان مترادف و متضاد
۱. سلول ۲. آخته ۳. آموخته، پرورده
-
یاخته
لغتنامه دهخدا
یاخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) آخته . به معنی بیرون کشیده باشد اعم از آنکه شمشیر و تیغ را از غلاف بیرون کشیده باشند یا چیزی دیگر را از جای خود. (برهان ) برکشیده .(جهانگیری ). بیرون کشیده . (ناظم الاطباء). || پرورده و آموخته . (ناظم الاطباء). || (اِ) ح...
-
یاخته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) 1 - (ص مف .) آخته ، بیرون کشیده . 2 - (اِ.) سلول ، سلول بدن موجودات زنده که دارای دو قسمت مهم سیتوپلاسم و هسته می باشد. یاخته ها در حقیقت کوچکترین قسمت ساختمانی موجود زنده هستند که دارای تمام خواص و تظاهرات حیاتی می باشند.
-
یاخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی از یاختن، اسم) (زیستشناسی) yāxte کوچکترین واحد زندۀ تشکیلدهندۀ اندامهای موجود زنده؛ سلول.
-
یاخته
دیکشنری فارسی به عربی
خلية
-
استخوان
واژگان مترادف و متضاد
۱. استه، عظم ۲. اصل، پایه ۳. نژاد، نسل
-
استخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astaxvān] ‹ستخوان› 'osto(e)xān ۱. (زیستشناسی) هریک از قسمتهای سختی که اسکلت مهرهداران را تشکیل میدهد.۲. [مجاز] قدرت؛ محکمی.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = هسته: ◻︎ گه از نطفهای نیکبختی دهی / گه از استخوانی درختی دهی (نظامی۵: ۷۴۴)، ◻...
-
bone
استخوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ارتاپزشکی] بافت سخت تشکیلدهندۀ اسکلت بدن
-
استخوان
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دستة دراز و پهن تقسیم می شوند. در وسط استخوان مادة نرمی...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...
-
استخوان
دیکشنری فارسی به عربی
عظم
-
استخوان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ossoxun طاری: ossoxun طامه ای: ossoxun طرقی: ossoxun کشه ای: ossoxun نطنزی: ossoxun