کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استحقار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استحقار
/'estehqār/
معنی
حقیر دانستن؛ کوچک شمردن؛ خوار کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تحقیر، تصغیر، خواری، کوچکشماری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استحقار
واژگان مترادف و متضاد
تحقیر، تصغیر، خواری، کوچکشماری
-
استحقار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estehqār حقیر دانستن؛ کوچک شمردن؛ خوار کردن.
-
استحقار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خوار شمردن . 2 - (اِمص .) خواری . ج . استحقارات .
-
استحقار
لغتنامه دهخدا
استحقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خوار داشتن . (غیاث ). خُرد شمردن . احتقار. (منتهی الارب ). استخفاف . استهانت . خردو خوار شمردن . (منتهی الارب ). حقیر داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حقیر پنداشتن . (مؤید الفضلاء). سبکداشت . کوچک و سهل و حقیر شمردن...
-
جستوجو در متن
-
کوچکشماری
واژگان مترادف و متضاد
استحقار، تحقیر
-
مستحقر
لغتنامه دهخدا
مستحقر. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحقار. خوارداشته . خوارشده . حقیرشده . حقیر داشته شده . (اقرب الموارد). رجوع به استحقار شود.
-
مستحقر
لغتنامه دهخدا
مستحقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحقار. خرد و خوار شمرنده . (آنندراج ). حقیردارنده . خواردارنده . (اقرب الموارد). رجوع به استحقار شود.
-
تصغیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچکشماری ≠ تعظیم ۲. حقیر کردن، خوار داشتن ≠ بزرگ داشتن ۳. کوچک کردن ≠ تعظیم
-
تحقیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. استحقار، استخفاف، اهانت، توهین، خفت، خوارداشت، خواری، سرشکستگی، کوچکشماری، وهن ۲. خردانگاشتن، خوار داشتن، خوار کردن
-
احتقار
لغتنامه دهخدا
احتقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) حقر. (تاج المصادر). استحقار. خوارو خرد شمردن . خوار داشتن . || خوار شدن .
-
خواری دادن
لغتنامه دهخدا
خواری دادن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) استحقار. استخفاف . خفت دادن . سب» کردن کسی . (یادداشت مؤلف ).
-
حقیر داشتن
لغتنامه دهخدا
حقیر داشتن . [ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) تحقیر. کوچک داشتن . محقر و خرد شمردن . اندک گرفتن . ازدراء. استحقار. (تاج المصادر بیهقی ). اقتحام .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوار گرفتن . ازراء.
-
استهزی
لغتنامه دهخدا
استهزی . [ اِ ت ِ ] (از ع ، مص ) مماله ٔ استهزاء : نبود با ودیعت استحقارنبود با شریعت استهزی . ابوالفرج .همی کند هنرش بر زمانه استخفاف همی کند نسبش بر ستاره استهزی .ادیب صابر.
-
خرد شمردن
لغتنامه دهخدا
خرد شمردن . [ خ ُ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) ناچیز گرفتن . کوچک شمردن . غَمْص . احتقار. استحقار. تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).