کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استحفاظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استحفاظ
/'estehfāz/
معنی
حفظ کردن؛ نگهداشتن؛ نگهداری کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حفظ، محافظت، مراقبت، نگهبانی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استحفاظ
واژگان مترادف و متضاد
حفظ، محافظت، مراقبت، نگهبانی
-
استحفاظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estehfāz حفظ کردن؛ نگهداشتن؛ نگهداری کردن.
-
استحفاظ
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگهبانی خواستن . 2 - نگهداری کردن . 3 - یاد گرفتن . 4 - (اِمص .) نگهبانی ، حفظ .
-
استحفاظ
لغتنامه دهخدا
استحفاظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیاد داشتن خواستن چیزی را. یادداشت خواستن . (منتهی الارب ). || یاد گرفتن چیزی را.(از منتهی الارب ). حفظ کردن . یاد گرفتن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). طلب حفظ کردن . || نگاهداری خواستن . نگاهبانی کردن . نگاهداری ...
-
جستوجو در متن
-
shieldings
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محافظ ها، استحفاظ
-
shielding
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محافظ، استحفاظ
-
پاسبانی
واژگان مترادف و متضاد
پاسداری، حراست، محافظت، نگهبانی، استحفاظ
-
محافظت
واژگان مترادف و متضاد
احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
-
مستحفظ
لغتنامه دهخدا
مستحفظ. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحفاظ. رجوع به استحفاظ شود. || یادگیرنده . (منتهی الارب ). || حفاظت و نگهداری خواهنده چیزی را. (اقرب الموارد). || حافظ. نگاهبان . نگهبان .پاسبان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : [ تیول ومواجب همه ساله ٔ ] م...
-
استرعاء
لغتنامه دهخدا
استرعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نگاهبانی فرمودن کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نگهبانی کردن خواستن . (زوزنی ). نگاه داشتن خواستن . (منتهی الارب ). استحفاظ. نگاه داشتن و حفظ از کسی خواستن . نگاهبانی از کسی طلبیدن . || نگاهبانی کردن . (منتهی الارب ). || استم...
-
حصار کردن
لغتنامه دهخدا
حصار کردن . [ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محاصرت کردن . به حصار درآوردن دژ یا جائی را : بی در و روزن بسی حصارستان بی در و روزن کس حصار کند. ناصرخسرو.یک نیمه ٔ آن محکم است [ از ابرج ] ویک نیمه محکم نیست چنانک حصار توان کردن و بستدن . (فارسنامه ٔ ابن البلخ...
-
یاد گرفتن
لغتنامه دهخدا
یاد گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن . تعلیم گرفتن . فراگرفتن . تعلم : جز از نیکنامی و فرهنگ و دادز رفتار گیتی مگیرید یاد. فردوسی .سخنهای کوتاه و معنی بسی کجا یاد گیرد دل هر کسی . فردوسی .کنون ای خردمند دانش پذیراگر بخردی یک سخن یاد گیر. فرد...