کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استحسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استحسان
/'estehsān/
معنی
۱. (فقه) ترک کردن قیاس بهوسیلۀ فقیه یا قاضی و اختیار کردن آنچه برای مردم آسانتر است.
۲. [قدیمی] نیکو شمردن؛ ستودن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استحسان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estehsān ۱. (فقه) ترک کردن قیاس بهوسیلۀ فقیه یا قاضی و اختیار کردن آنچه برای مردم آسانتر است.۲. [قدیمی] نیکو شمردن؛ ستودن.
-
استحسان
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نیکو شمردن . 2 - پسندیدن ، نیکو جلوه دادن .
-
استحسان
لغتنامه دهخدا
استحسان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیکو شمردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). پسندیدن . ستودن . نیک شمردن . (غیاث ). ضد استقباح . نیکو داشتن . و منه الاستحسان عند اهل الرأی .استحسان ؛ در لغت چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن است . در اصطلاح نام دلیلی است از...
-
واژههای مشابه
-
استحسان ذاتى
دیکشنری عربی به فارسی
خودپسندى , خودخواهى
-
جستوجو در متن
-
خودپسندى
دیکشنری فارسی به عربی
استحسان ذاتى
-
خودخواهى
دیکشنری فارسی به عربی
استحسان ذاتى
-
استحسانی
لغتنامه دهخدا
استحسانی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استحسان : دلایل استحسانی . رجوع به استحسان شود.
-
مستحسن
لغتنامه دهخدا
مستحسن . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحسان . نیکوشمرنده . (اقرب الموارد). نیک پندارنده . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استحسان شود.
-
استحساناً
لغتنامه دهخدا
استحساناً. [ اِ ت ِ نَن ْ ] (ع ق ) من باب استحسان .
-
استقباح
لغتنامه دهخدا
استقباح . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زشت شمردن . (منتهی الارب ). زشت داشتن چیزی . (زوزنی ). ضد استحسان : ما یستقبح ذکره .
-
جخ
لغتنامه دهخدا
جخ . [ ج َ ] (ع ص ) مانند بخ است وزناً و معناً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از شرح قاموس ). بمعنای بخ است که در مقام استحسان و خوش آیند گفته شود. (از قطر المحیط).
-
مستحسن
لغتنامه دهخدا
مستحسن . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحسان . نیکو شمرده شده و پسند نموده . (غیاث ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ستوده . نیکو. خوب . رجوع به استحسان شود : هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم . سوزنی .ماهرویا م...
-
غدیا
لغتنامه دهخدا
غدیا. [ غ َدْ ] (ع ص ) مؤنث غَدْیان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). متغدیة. (اقرب الموارد). زن چاشتخوار. تاج العروس آرد: غدیا مؤنث غدیان و اصل «یاء« »واو» بوده و به سبب استحسان و زیبائی به «یاء» قلب شده نه به سبب معتل بودن .