کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استتمام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استتمام
معنی
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به پایان بردن ، به سر آوردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استتمام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) به پایان بردن ، به سر آوردن .
-
استتمام
لغتنامه دهخدا
استتمام . [ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) تمام کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استکمال . || تم ّ و تمه خواستن از کسی . (منتهی الارب ). || استتمام نعمت ؛ تمام نعمت خواستن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
استطمام
لغتنامه دهخدا
استطمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) وقت بریدن موی و پشم رسیدن . (منتهی الارب ). اطمام . (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
مستتم
لغتنامه دهخدا
مستتم . [ م ُ ت َ ت ِم م ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتمام . طلب تمامی کننده . (غیاث ). آنکه اتمام چیزی را درخواست می کند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || پردازنده و تمام کننده . (ناظم الاطباء). کامل کننده ٔ اجزاء چیزی . (اقرب الموارد) : داشت کاری در س...