کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استبر
/'estabr/
معنی
= ستبر: ◻︎ دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی: ۱۱۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'estabr = ستبر: ◻︎ دو بازوش استبر و پشتش قوی / فروزان از او فرۀ خسروی (دقیقی: ۱۱۴).
-
استبر
فرهنگ فارسی معین
(اِ تَ) (ص .) نک ستبر.
-
استبر
لغتنامه دهخدا
استبر. [ اِ ت َ ] (ص ) ستبر. سطبر. (برهان ). گنده . ضخیم . غلیظ. (سروری ) (برهان ). هنگفت . قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست . (انجمن آرای ناصری ) : دو بازویش استبر و پشتش قوی فروزان از آن فرّه ٔ خسروی .دقی...
-
واژههای همآوا
-
اسطبر
لغتنامه دهخدا
اسطبر. [ اِ طَ ] (ص ) استبر. ستبر. گنده .
-
جستوجو در متن
-
اسطبر
لغتنامه دهخدا
اسطبر. [ اِ طَ ] (ص ) استبر. ستبر. گنده .
-
ستبر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ≠ نازک ۲. سفت، سخت، غلیظ
-
ستبر
لغتنامه دهخدا
ستبر. [ س ِ ت َ ] (ص ) استبر. اوستا «ستوره » (ستبهره ، ستمبهره ) (محکم )، پهلوی «ستپر» و «ستور» ، هندی باستان : ریشه ٔ «ستبه » (تعیین کردن ، تکیه دادن )، قیاس کنید با استی «ست ، اود» (قوی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر ب...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو.علی بِن ْ براهیم از شهر موصل بی...
-
لغت
لغتنامه دهخدا
لغت . [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) (از یونانی لگس ) لغة. آوازها که مردمان برای نمودن اغراض از مخرجهای دهان و حلق برآرند. اصواتی که هر قوم بدان از اغراض خویش تعبیر کند. (ابن جنی ). هر لفظی که برای معنائی نهاده است . (ابن حاجب ). کلام . نطق . کل لفظ وُضع لمعنی ....