کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استان البهقباذ الاعلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استان البهقباذ الاعلی
لغتنامه دهخدا
استان البهقباذ الاعلی . [ اِ نُل ْ ب ِ ق ُ ذِل ْ اَ لا ] (اِخ ) کوره ایست در سواد بجانب غربی و از طساسیج آن فلوجه ٔ عُلیا و فلوجه ٔ سفلی و عین التمر است . (معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
آستان
واژگان مترادف و متضاد
آستانه، پیشگاه، جناب، حضرت، حضور، درگاه، عتبه، محضر
-
آستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آستانه، استانه، ستان، ستانه› 'āstān ۱. درگاه.۲. جلو در؛ کفشکن.۳. [مجاز] دربار و بارگاه: ◻︎ راست شو، تا به راستان برسی / خاک شو، تا به آستان برسی (اوحدی: ۵۶۶).۴. مقبرۀ امامان و امامزادگان.۵. [قدیمی، مجاز] در حضور پادشاهان و بزرگان.
-
آستان
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - درگاه ، پیشگاه . 2 - کفش کن .
-
آستان
فرهنگ فارسی معین
(ص .) ستان ، به پشت خوابیده .
-
آستان
لغتنامه دهخدا
آستان . (اِ) درگاه . درگه . آستانه . وصید. فِناء. سُدّه . کفش کن . جناب . عتبه . ساحت . حضرت . کریاس (بفارسی ). اُسکفه . گذرگاه . و آن قسمت پیشین خانه باشد پیوسته ٔ بدر : چو آن شیرپیکر علامت به بنددکند سجده بر آستانش دوپیکر. ناصرخسرو.کز ندیمان مجلس ا...
-
آستان بوسی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) به خدمت بزرگی رسیدن .
-
سنگ آستان
لغتنامه دهخدا
سنگ آستان . [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگ آستانه . دهلیزخانه . (آنندراج ). سنگ که در آستان یا آستانه ٔ در بکار رفته باشد : زیر سر گنجی ز سنگ آستانش داشتم سر به این معنی مرا در کوی او پامال بود.میرزا عبدالغنی قبول (از آنندراج ).
-
استان سو
لغتنامه دهخدا
استان سو. [ اِن ُ ] (اِخ ) حمزةبن الحسن گوید: نام ناحیه ایست موسوم بجبل ، چنانکه ابوالسری سهل بن الحکم مرا حکایت کرد وگوید آن شامل ده و اند کوره است . (معجم البلدان ).
-
استان العال
لغتنامه دهخدا
استان العال . [ اِ نُل ْ ] (اِخ )کوره ایست بمغرب بغداد از سواد، مشتمل بر چهار طسوج :انبار و بادوریا و قطربل و مسکن . (معجم البلدان ).
-
پی استان
لغتنامه دهخدا
پی استان . [ پ َ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حلوان بخش طبس شهرستان فردوس . واقع در 70 هزارگزی باختر طبس . سر راه مالرو عمومی دستگردان .کوهستانی . دارای 247 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و تریاک و خرما. شغل اهالی زراعت . راه مالرواست . دبستانی...
-
استان دروازهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] ← ایالت دروازهای
-
حصار آستان قدس
لغتنامه دهخدا
حصار آستان قدس . [ ح ِ رِ ن ِ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. واقع در شش هزارگزی جنوب باختری اسفراین و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی بجنورد به اسفراین . ناحیه ای است واقع در جلگه ،معتدل . دارای 25 تن سکنه میباشد، ...
-
استان بحری یاساحلی
دیکشنری فارسی به عربی
بحري