کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استادکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استادکار
/'ostādkār/
معنی
۱. کسی که عدهای را در صنعتی یا حرفهای آموزش میدهد.
۲. سرپرست و بزرگتر کارگران در کارگاه صنعتی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
artful, artificer, craftsman, master
-
جستوجوی دقیق
-
استادکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ostādkār ۱. کسی که عدهای را در صنعتی یا حرفهای آموزش میدهد.۲. سرپرست و بزرگتر کارگران در کارگاه صنعتی.
-
استادکار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - ماهر و مسلط و متخصص در صنعتی یا حرفه ای . در لفظ عامیانه اوساکار. 2 - کارفرما.
-
استادکار
لغتنامه دهخدا
استادکار. [ اُ ] (ص مرکب ) اُستاکار. ماهر مسلط در صنعت یا حرفه ای : شاگردپیشگان و خریطه کشان وی استادکار تیر سپهرند بر زمین .سوزنی .
-
استادکار
دیکشنری فارسی به عربی
عامل , ماهر
-
جستوجو در متن
-
ماهر
دیکشنری عربی به فارسی
ماهر , استادکار
-
skillful
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ماهر، استادکار
-
ابزارمند
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ) (ص مر. اِمر.) پیشه ور، استادکار.
-
workman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کارگر، مزدور، استادکار، عمله، مزدبگیر، فعله
-
ثقاف
لغتنامه دهخدا
ثقاف . [ ث َ ] (ع ص ) زنی ثقاف ؛ زنی دانا و استادکار.
-
استادکاری
لغتنامه دهخدا
استادکاری . [اُ ] (حامص مرکب ) صفت استادکار. مهارت : بچابک دستی و استادکاری کنی در کار این قصر استواری .نظامی .
-
یدی
لغتنامه دهخدا
یدی . [ ی َ دی ی ] (ع ص نسبی ) یدوی . منسوب به ید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ید شود. || مرد استادکار. (منتهی الارب ). مرد چربدست . (مهذب الاسماء). مرد زیرک و حاذق و استادکار. (از ناظم الاطباء). || جامه ٔفراخ . (منتهی ...
-
یدیة
لغتنامه دهخدا
یدیة. [ ی َ دی ی َ ] (ع ص ) زنی اوستادکار. (از منتهی الارب ). زن چربدست . (مهذب الاسماء). زن زیرک و ماهر و استادکار. (از ناظم الاطباء). یدیاء.
-
پیر کار
لغتنامه دهخدا
پیر کار. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادکار. دانای کار : کدو خوش بنزدیک نرگس بکارسفارش چه حاجت تویی پیر کار.ظهوری (از آنندراج ).
-
عامل
دیکشنری عربی به فارسی
عامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار در امده , مزدبگير , استادکار