کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استادالدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استادالدار
/'ostādoddār/
معنی
= استاد 〈 استادسرا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استادالدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: استاذالدّار] [قدیمی] 'ostādoddār = استاد 〈 استادسرا
-
استادالدار
لغتنامه دهخدا
استادالدار. [ اُ دُدْ دا ] (اِخ ) ابن تعاویذی . رجوع به ابن تعاویذی شود.
-
استادالدار
لغتنامه دهخدا
استادالدار. [ اُ دُدْ دا ] (اِخ ) عضدالدین بن رئیس الرؤسا، دارمی . رجوع به عضدالدین و حبیب السیر جزء3 از ج 2 ص 117 و 118 و جزء4 از ج 2 ص 13 شود.
-
استادالدار
لغتنامه دهخدا
استادالدار. [ اُ دُدْ دا ] (اِخ ) لقب ابن علقمی محمد ملقب به مؤیدالدین . رجوع به ابن علقمی شود.
-
استادالدار
لغتنامه دهخدا
استادالدار. [ اُ دُدْ دا ] (اِخ )اقماری ملقب بعزّالدین : و من منازلها [ منازل بین بلبیس و غزه ] قطیا... و کان الأمیر بها فی عهد وصولی الیها عزّالدین استادالدّار اقماری . (ابن بطوطه ).
-
استادالدار
لغتنامه دهخدا
استادالدار. [ اُ دُدْ دا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) وکیل دار. استاد سرای . یکی از مناصب عهد خلفای عباسی : اما وزیر ابن یونس چون ببغداد آمد ناصر خلیفه پسر بخاری را نیابت وزارت داده بود و باز معزول کرده و در آن حال ابن حدیده وزیر بود. ابن یونس را باز طلبی...
-
استادالدار
لغتنامه دهخدا
استادالدار. [ اُ دُدْ دا ](اِخ ) ابوالفرج بن مظفر. رجوع به ابن تعاویذی شود.
-
واژههای مشابه
-
حسام الدین استادالدار
لغتنامه دهخدا
حسام الدین استادالدار. [ح ُ مُدْ دی اُ دُدْ دا ] (اِخ ) یکی از چند امیر که در اطراف دمشق یاغی شده بودند. وی در دوم رمضان بدست قتلغشاه کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی ص 158 شود.
-
جستوجو در متن
-
شباک
لغتنامه دهخدا
شباک . [ ش ُب ْ با ] (اِ) قبه ٔ شباک ؛ قبه ای بوده است مشبک و خلیفه گاه بیعت بر کرسی می نشست و در بیرون منبری می نهادند و وزیر بر منبری میشد و استادالدار به یک پایه زیرتر و از مردمان برای خلیفه بیعت می ستدند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به استادالدار و...
-
استاد سرای
لغتنامه دهخدا
استاد سرای . [ اُ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه . (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در این مدت شعار شغل وزارت ازظهیرالدین برکشیدند و در نصیرالدین ابوالقاسم که استاد سرای بود، پ...
-
علی اسدی
لغتنامه دهخدا
علی اسدی . [ ع َ ی ِ اَ س َ] (اِخ ) ابن نیار اسدی ناصری ، ملقّب به شیخ الشیوخ صدرالدین . وی استاد خط المستعصم خلیفه ٔ عباسی بود و در روز مبایعت با مستعصم ، او با وزیر و استادالدار ازمردم بیعت گرفتند. (از تجارب السلف نخجوانی ص 356).
-
ابن تعاویذی
لغتنامه دهخدا
ابن تعاویذی . [ اِ ن ُ ت َ ] (اِخ ) ابوالفتح محمدبن عبیداﷲبن عبداﷲ (519-583 هَ .ق .). پدرش از موالی ابوالفرج بن مظفر استادالدار، یکی از اعیان دربار بنی عباس است . ابوالفتح نامش نوشتکین و تعاویذی نیای مادری اوست . او شاعر و کاتب و بدربار عباسیان متصدی...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن المقتفی لامراﷲ. او پس از مرگ پدر داعیه ٔ خلافت داشت و مادر وی در مرض موت مقتفی ، المستنجد را بدست کنیزکان کشتن میخواست تا پسر خود ابوعلی را بمسند خلافت نشاند. استادالدار عضدالدین بر این معنی وقوف یافت و مستنجد را آگاه ک...