کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسبریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hippodrome
اسبریس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] محل مسابقۀ سوارکاری و چابکسواری
-
واژههای مشابه
-
اسب ریس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (اِمر.) 1 - مسافتی که اسب در یک روز می تواند بپیماید. 2 - میدان اسب دوانی .
-
اسب ریس
لغتنامه دهخدا
اسب ریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) عرصه و میدان . میدان اسب دوانی . اسپ ریس . اسپ ریز. اسب رز. اسب رس . رجوع به اسپ ریس شود.
-
ریس
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) نخ تابیده . 2 - (ص فا.) در ترکیب به معنی «ریسنده » آید: پشم ریس ، نخ ریس .
-
ریس
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِ.) = ریش : شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند.
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (اِ) شوربای غلیظی که بر بالای پلاو و کشک و مانند آن ریزند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || هریسه و حلیمی که هنوز پخته نشده و آبکی بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ص 18). حلیم وهریسه پیش از پختن . لعاب جمیع حبوب مطب...
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (اِ) قهر وغضب و خشم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || قوت و زور. (ناظم الاطباء). || ریس در کلمه ٔ «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است . رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی . || صدای گوش . || نمونه . || نقشه ٔزردوزی . (ناظم الاطباء). || ریسم...
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . (نف مرخم ) ریسنده . آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن . مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس . پشم ریس . دوک ریس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به هریک از ترکیب...
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . [ ] (اِ) مسکوکی است در برزیل . (یادداشت مؤلف ).
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . [ رَ ] (ع مص ) خرامیدن . (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || ضبط کردن چیزی را و چیره شدن بر آن . || برترین قومی گشتن و مهتر شدن و بلند گردیدن بر ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ریس
لغتنامه دهخدا
ریس . [ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ،اِ) مهتر و سرور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ریس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ریسیدن) ris ۱. = ریسیدن۲. ریسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پشمریس، نخریس.
-
ریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ris = هریسه
-
اسب
واژگان مترادف و متضاد
ادهم، ارغون، باره، توسن، دابه، سمند، فرس، مرکب