کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسبه
لغتنامه دهخدا
اسبه . [ اِ ب َه ْ ] (اِ) مخفف اسباه است که لشکر و سپاه باشد. (برهان ). اسپه . اسپاه . || سگ . (برهان ). کلب . رجوع به اسپاه و سپاه شود.
-
واژههای مشابه
-
نیک اسبه
لغتنامه دهخدا
نیک اسبه . [ اَ ب َ / ب ِ] (ص مرکب ) دارای اسب راهوار. (فرهنگ فارسی معین ) : خیاره با چند تن که نیک اسبه بودند بجستند. (تاریخ بیهقی ص 39). سواری پنجاه نیک اسبه بر مقدمه و طلیعه فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 435). امیر به تاختن رفت با سواران جریده و نیک اسبه...
-
یک اسبه
لغتنامه دهخدا
یک اسبه . [ ی َ / ی ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) سوار تنها. (ناظم الاطباء). سوار تنها را هم می گویند. (برهان ). تک سوار. || شخصی را گویند که یک اسب داشته باشد. (برهان ). یک سواره : تو مردی یک اسبه نهفته نژادبه تو چون دهد چون بدیشان نداد. اسدی (گرشاسب ن...
-
سه اسبه
فرهنگ فارسی معین
(س . اَ بِ) (ق مر.) شتابان ، تند.
-
یک اسبه
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ بِ) (اِ.) (ص مر.) 1 - دارای یک اسب . 2 - یک تنه ، به تنهایی . 3 - (اِ.) آفتاب .
-
سه اسبه
لغتنامه دهخدا
سه اسبه . [ س ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی مرکب ) کنایه از تعجیل و شتاب . و کسی که در کارها تعجیل و شتاب کند و سبب آن آن است که چون شخصی خواهد که بتعجیل و زود بجایی رود سه اسب همراه میبرد تا هر کدام که مانده شوددیگری را سوار شود. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی...
-
تک اسبه
لغتنامه دهخدا
تک اسبه . [ ت َ اَ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) قسمی درشکه که آن را یک اسب بردارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
یک اسبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yek[']asbe ۱. ویژگی کسی که با یک اسب میتازد.۲. ویژگی آنکه یک اسب دارد.۳. [مجاز] حقیر و پست.۴. (قید) [مجاز] تنها: ◻︎ خورشید کسریتاج بین ایوان نو پرداخته / یکاسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی: ۳۸۷).۵. (قید) در حال تاختن با ...
-
اسبه کوتا
واژهنامه آزاد
توله سگ
-
سلطان یک اسبه
لغتنامه دهخدا
سلطان یک اسبه . [ س ُ ن ِ ی َ / ی ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سلطان فلک است که خورشید جهانگرد باشد. (آنندراج ) (برهان ).
-
شاه یک اسبه
لغتنامه دهخدا
شاه یک اسبه . [ هَِ ی َ / ی ِ اَ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید جهانگرد باشد. (برهان قاطع).
-
درشکه تک اسبه که دو چرخ دارد
دیکشنری فارسی به عربی
حفلة
-
واژههای همآوا
-
اصبح
فرهنگ فارسی معین
(اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوب رو، زیبارو. 2 - مویی که سفید مایل به سرخ باشد.