کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسبق
/'asbaq/
معنی
قبل از پیشین؛ سابقتر: رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
پیشین
دیکشنری
antecedent, old, past, previous, prior, quondam, whilom
-
جستوجوی دقیق
-
اسبق
فرهنگ واژههای سره
پیشین
-
اسبق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'asbaq قبل از پیشین؛ سابقتر: رئیس سابق و رئیس اسبق شرکت.
-
اسبق
فرهنگ فارسی معین
(اَ بَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - پیش تر، جلوتر. 2 - پیشروتر.
-
اسبق
لغتنامه دهخدا
اسبق . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سبقت . پیش تر. جلوتر. سابق تر. سبقت گیرنده تر. پیش تر از پیش ... از پیش پیش تر.- امثال : اسبق من الاجل . اسبق من الافکار . (مجمع الامثال میدانی ).|| افضل .
-
اسبق
دیکشنری عربی به فارسی
مقدم بودن , جلوتر بودن از , اسبق بودن بر
-
اسبق
دیکشنری فارسی به عربی
سلف
-
واژههای مشابه
-
اسبق بودن بر
دیکشنری فارسی به عربی
اسبق
-
واژههای همآوا
-
عسبق
لغتنامه دهخدا
عسبق . [ ع ِ ب ِ ] (ع اِ) درختی است تلخ که در تداوی جراحت بکار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اسبغ
لغتنامه دهخدا
اسبغ. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سبوغ . یازیده تر. فراخ نعمت تر.
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن حجربن سعد همدانی . پیامبر (ص ) را درک کرد و چون برادر وی یزیدبن حجر بر دست معاذ در حیات پیامبر (ص ) اسلام آورد، در خشم شد و در راه معاذبن جبل نشست تا او را بکشد ولی در این راه توفیق نیافت . آنگاه مسلمانی گزید و در زمره ٔ ن...
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن خلیل قرطبی . از یحیی بن یحیی لیثی روایت کرد. ابن فرضی گوید: متهم به دروغ است و شیخ مالکیان ابوعمرو سعدی به من خبر داد که شنیده است اصبغ گفته است : اگر در میان کتب من سر خنزیر باشد بهتر است تا تصنیفی ازآن ِ ابوبکربن ابی شیب...
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن دحیة. از رشدین بن سعد خبر منکری روایت کرد ولی رشدین سست است و اصبغ از وی قوی تر است . (از لسان المیزان ج 1 ص 459).
-
اصبغ
لغتنامه دهخدا
اصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن سفیان کلبی . ابن معین گفت او را نمیشناسم و ازدی گفت مجهول است ، از عبدالعزیزبن مروان چیزی روایت دارد - انتهی . عقیلی گفت : از عبدالعزیزبن مروان از ابوهریره از سلمان روایت کرد، گفت از پیامبر (ص ) پرسیدم : ای رسول خدا! خداون...