کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسباب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسباب
/'asbāb/
معنی
۱. لوازم؛ ساز و برگها؛ وسایل: اسباب خانه، اسباب سفر.
۲. امکانات؛ لوازم مورد نیاز.
۳. = سبب
۴. [قدیمی] ثروت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله
دیکشنری
appliance, applicator, appointments, article, contraption, device, effects, fitting, implement, tackle, thing, tool
-
جستوجوی دقیق
-
اسباب
واژگان مترادف و متضاد
آلات، آلت، ابزار، اثاث، برگ، بساط، تجهیزات، جمعیت، دستگاه، رخت، سامان، شرایط، علل، لوازم، وسایل، وسیله
-
اسباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سبب] 'asbāb ۱. لوازم؛ ساز و برگها؛ وسایل: اسباب خانه، اسباب سفر.۲. امکانات؛ لوازم مورد نیاز.۳. = سبب۴. [قدیمی] ثروت.
-
اسباب
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ سبب . 1 - سبب ها، علت ها. 2 - وسیله ها، لوازم . 3 - مال ها، دارایی ها. 4 - برگ و ساز. 5 - کالاها، متاع ها.
-
اسباب
لغتنامه دهخدا
اسباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سبب . مایه ها. سِلعة.(منتهی الارب ). حماله . جامل . (منتهی الارب ). رسن ها. اواخی . پیوندها. اطراف . درها. (وطواط). وسایل . ساز. برگ . لوازم . آلات . همه ٔ چیزهای غیرخوردنی : همه مال و اسباب و این زیب و فرکنیزان مه روی با تا...
-
اسباب
دیکشنری فارسی به عربی
آلة , اثاث , ادات , ترس , جهاز , شيء , عدة , فخاخ , مقالة , ملابس
-
واژههای مشابه
-
أَسْبَابَ
فرهنگ واژگان قرآن
سببها (کلمه اسباب به معناي پلهها و راههايي است که به وسيله آن به آسمانها صعود ميکنند ، و ممکن است مراد از ارتقاء اسباب در عبارت "فَلْيَرْتَقُواْ فِي ﭐلْأَسْبَابِ"حيلهها و وسيلههايي باشد که به خيال خود با تمسك به آنها از خداوند بي نياز مي گردند)
-
عالم اسباب
لغتنامه دهخدا
عالم اسباب . [ ل َ م ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا و مافیها. (آنندراج ).
-
اسباب سفر
فرهنگ واژههای سره
توشه
-
اسباب بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'asbābbāzi وسیلۀ بازی و سرگرمی؛ بازیچه.
-
اسباب چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] 'asbābčini ساختن و فراهم کردن دستاویز و بهانه برای گرفتار کردن و به زحمت انداختن کسی؛ فتنهانگیزی.
-
اسباب کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'asbābkeši حملونقل لوازم و اثاث منزل از خانهای به خانۀ دیگر.
-
kiln furniture
پختاسباب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] قطعات دیرگدازی که بهعنوان پایۀ نگهدارندۀ بدنۀ خام در کورههای پخت به کار میروند
-
اسباب چینی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) توطئه .
-
اسباب بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِ.) وسیلة بازی و سرگرمی کودکان و نوجوانان .