کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسان گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تن آسان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) 1 - آسوده ، مرفه . 2 - تن درست ، سالم . 3 - تن پرور، خوش گذران .
-
آسان فکن
لغتنامه دهخدا
آسان فکن . [ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب / ن مف مرکب ) که زود تن دردهد. که منعی پیش نیارد. زودهِل . سست هِل : زنی آسان فکن ؛ غیراَبیّه . غیرمنعه : ز دانا شنیدم که پیمان شکن زن جاف جاف است آسان فکن . ابوشکور (از فرهنگ اسدی و فرهنگ شعوری ).رجوع به سست هِل...
-
آسان کار
لغتنامه دهخدا
آسان کار. (ص مرکب ) رفیق . سهل الجانب . هش المکسر.
-
آسان کاری
لغتنامه دهخدا
آسان کاری . (حامص مرکب ) مواسات . سهولت جانب . رفق . مساهلت . مدارات .
-
آسان گذار
لغتنامه دهخدا
آسان گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) سَمح : رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به . (ویس و رامین ).|| سهل انگار. مسامح . سهل .
-
آسان گذاری
لغتنامه دهخدا
آسان گذاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) سماحت .مسامحه . تسامح . مسامحت . مساهله . اغماض : به آسان گذاری دمی میشمارکه آسان زیَد مرد آسان گذار.نظامی .
-
آسان گوار
لغتنامه دهخدا
آسان گوار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) سریعالهضم . سریعالانهضام .
-
آسان گواری
لغتنامه دهخدا
آسان گواری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) چگونگی آسان گوار.
-
آسان گیری
لغتنامه دهخدا
آسان گیری . (حامص مرکب ) سهل انگاری . مداهنه .
-
تن آسان
لغتنامه دهخدا
تن آسان . [ت َ ] (ص مرکب ) آسوده . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (برهان ). آسوده و راحت و آرام . (ناظم الاطباء). از«تن » + «آسان ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : برفتن دوهفته درنگ آمدش تن آسان خراسان بچنگ آمدش . فردوسی .هر آنگه که باشی تن آسان ز رنج ن...
-
تن آسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تناسان› [قدیمی، مجاز] tan[']āsān ۱. تندرست؛ سالم.۲. راحتطلب؛ تنبل.۳. در آسایش؛ راحت: ◻︎ سرای سپنجی بدینسان بُوَد / یکی خوار و دیگر تنآسان بُوَد (فردوسی: ۱/۲۱۶).
-
اسان گیری
دیکشنری فارسی به عربی
تساهل
-
اسان کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سهل
-
اسان رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
انزلاق
-
آسان رو
واژهنامه آزاد
واژه پیشنهادی به جای آسانسور