کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اساطین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اساطین
/'asātin/
معنی
= اسطوانه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اساطین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع اُسطُوانَه] [قدیمی] 'asātin = اسطوانه
-
اساطین
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ اسطوانه . 1 - ستون ها، ارکان . 2 - مجازاً بزرگان ، برجستگان .
-
اساطین
لغتنامه دهخدا
اساطین . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسطوانه ، بمعنی ستون .(غیاث اللغات ) (کنز اللغات ). || ارکان .- اساطین علم و حکمت ؛ بزرگان دانش و فلسفه .
-
واژههای همآوا
-
اصاطین
لغتنامه دهخدا
اصاطین . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اصطوانة. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصطوانة شود.
-
جستوجو در متن
-
مسطنة
لغتنامه دهخدا
مسطنة. [ م ُ س َطْ طَ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسطن . || أساطین مسطنة؛ ستونهای استوار. (منتهی الارب ). و رجوع به مسطن شود.
-
خشبات
لغتنامه دهخدا
خشبات . [ خ َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ خَشَبَة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || مناره های بحری . (یادداشت مؤلف ): الخشبات : اساطین منصوبة فی البحر یوقد فوقها باللیل سراج لیهتدی به اصحاب المراکب . (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اُ ت ُ ] (اِ) مخفف استون . ستون . (جهانگیری ). رکن . (غیاث ) (انجمن آرا). اسطوانة. ستون عمارت . (برهان ) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان ). عماد : گریه ٔ ابرست و سوز آفتاب استن دنیا همین دو رشته تاب . مولوی .استن این عالم ای جان غفلت است هوشی...
-
اسطوانة
لغتنامه دهخدا
اسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب اُستون . ستون . (مهذب الاسماء) (خلاص ) (منتهی الارب ). ساریه . رکن . ج ، اساطین ، اسطوانات . || قوائم ستور. || نره . (منتهی الارب ). || شریان . (بحر الجواهر). || اسطوانة، هو شکل یحیط به دائرتان متوازیتان من طرف...
-
اضواء
لغتنامه دهخدا
اضواء. [ اَض ْ ] (ع اِ) ج ِ ضَوء و ضوء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (دهار).- اضواء مجرد ؛ در تداول حکمت اشراق که فلسفه ٔ مبتنی بر نور و ظلمت و نور انوار و انوار قاهر و جز اینهاست این اصطلاح بکار میرود، چنانکه شیخ اشراق گوید: ظلال و اضواء مجرد، نور ...
-
اصحاب مظله
لغتنامه دهخدا
اصحاب مظله . [ اَ ب ِ م ِ ظَل ْ ل َ ] (اِخ ) اصحاب المظلة. ابن ابی اصیبعه آرد: چنانکه قومی از فلاسفه پنداشته اند و ایشان معروف به مشائیان و اصحاب مظله اند. (عیون الانباء ج 1 ص 20). و صاعد اندلسی آرد: دسته ٔ سوم که بنام محلی که تعلیم فلسفه در آن نموده...
-
حجرالاسود
لغتنامه دهخدا
حجرالاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ اَس ْ وَ ] (اِخ )سنگی است سیاه رنگ که بر دیوار رکن کعبه منصوب است وحاجیان هنگام طواف کعبه تبرکاً لمس آن کنند. رجوع به کلمه ٔ حج شود. و پیش از اسلام نیز این سنگ مورد احترام اعراب بوده است . یاقوت گوید:... قال عبداﷲبن العباس ...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفرج بن ابی الخلیل النباتی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الرومیة اموی اندلسی اشبیلی . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء آرد: وی از اهل اشبیلیه و از اعیان علماء و اکابر فضلای آن شهر بود و در علم نبات و معرفت اشخاص ...