کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازیرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ازیرا
/'azirā/
معنی
از برای این؛ برای این؛ ازاینجهت: ◻︎ بگو دل را که گِرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲: ۲۲۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازیرا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط) ‹ازایرا، زیرا، ایرا› [قدیمی] 'azirā از برای این؛ برای این؛ ازاینجهت: ◻︎ بگو دل را که گِرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲: ۲۲۴).
-
ازیرا
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب ، زیرا، از آن جهت .
-
ازیرا
لغتنامه دهخدا
ازیرا. [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس از میان پسا و داراگرد، آبادان . (حدود العالم ).
-
ازیرا
لغتنامه دهخدا
ازیرا. [ اَ ] (حرف ربط) اَزایرا. زیرا. برای این . از برای آن . (جهانگیری ). از آن جهت . بدین سبب . بدین علت . لاجرم . لهذا. (برهان ). علی هذا. بنابراین : اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من [ بهرام گور ] غایب بودم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بدو...
-
جستوجو در متن
-
ازایرا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) 'az[']irā = ازیرا
-
ایرا
فرهنگ فارسی معین
= ازیرا: حرف ربط به معنای زیرا.
-
زیرا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) zirā ازیرا؛ از این راه؛ از این رو؛ از این جهت؛ ایرا.〈 زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای اینکه.
-
هند
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ هستند] [قدیمی] hand وجود دارند؛ هستند: ◻︎ از مرد خِرَد پُرس ازیرا / جز تو به جهان خِرَدوَران هَند (ناصرخسرو: ۲۴).
-
ازایراک
لغتنامه دهخدا
ازایراک . [ اَ زی ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از: ازیرا + که ) اَزیراک . رجوع به ازیرا شود : دل ز بدیها بدین بشوی ازایراک پاک شود دل بدین چو جامه بصابون . ناصرخسرو.از همنفسان نیست مرا روزی ازایراک درروزن من هم نرود صورت مهتاب .خاقانی .
-
ازایرا
لغتنامه دهخدا
ازایرا. [ اَ زی ] (حرف ربط) (شاید مرکب از: از + این + را) اَزیرا. برای این . بدین علت . از این سبب . بدین جهت . ایرا. چه . زیرا. زیرا که . از آن روی : ازایرا کارگر نامد خدنگم که بر بازو کمان سام دارم . بوطاهر.بیک پشه از بُن ندارد خردازایرا کسی را بکس...
-
ازیراکه
لغتنامه دهخدا
ازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
-
عهد گرفتن
لغتنامه دهخدا
عهد گرفتن . [ ع َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) متعهد کردن . ضمان گرفتن . مقید کردن . گرفتن پیمان : مکن دست پیشش اگر عهد گیردازیرا که در آستین مار دارد.ناصرخسرو.
-
نکوهش یافتن
لغتنامه دهخدا
نکوهش یافتن . [ ن ِ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) سرزنش دیدن . ملامت شنیدن . مورد مذمت و بدگوئی و سرزنش قرار گرفتن : به پاسخ نکوهش بسی یافتم ازیرا به نزد تو بشتافتم .فردوسی .
-
هفتواد
لغتنامه دهخدا
هفتواد. [ هََ ف ْت ْ ] (اِخ ) شخصی بوده که هفت پسر داشته ، چه واد به معنی پسر هم هست . (برهان ). نام مردی از کچاران . (لغات شاهنامه ) : بدین شهر بی چیز خرم نهادیکی مرد بُد نام او هفتوادبر این گونه بر نام وآوازه رفت ازیرا که او را پسر بود هفت .فردوسی ...