کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ازهر
/'azhar/
معنی
۱. روشن؛ درخشان.
۲. درخشانتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'azhar ۱. روشن؛ درخشان.۲. درخشانتر.
-
ازهر
فرهنگ فارسی معین
(اَ هَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .)روشن تر. 2 - (ص .) روشن ، درخشان . 3 - (اِ.) ماه . 4 - سفید رنگ .
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) (جامع...) جامع مشهور مصر و آن نخستین مسجدی است که در قاهره تأسیس شده و قائد جوهر مولای المعزّ عبیدی به سال 359 هَ . ق . که طرح قاهره را ریخت بنیاد آنرا در روز شنبه ٔ سلخ جمادی الاولی آغاز کرد و در نهم رمضان سال 361 بپایان برد...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن جمیل . ابن قتیبه ٔ دینوری در عیون الاخبار بنقل از احمدبن الخلیل از او روایت کند. رجوع بعیون الاخبار ج 2 ص 30 شود.
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن جوزی بوسایطی از او در باب عمربن عبدالعزیز روایت کند. (سیرة عمربن عبدالعزیز ص 153).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن خمیصة. صحابیست و از ابی بکر صدیق روایت داردو ابن عبدالبر گوید: فی صحبته نظر. (تاج العروس ).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن رستةبن عبداﷲ، ابومحمد المُکتب اصفهانی ، متوفی به سال 286 هَ . ق . وی از محمدبن بکیر و سهل بن عثمان و سعدویه روایت دارد. ابونعیم اصفهانی بنقل از عبدالرحمن بن محمدبن سیاه و عبداﷲبن محمدبن جعفر از ازهر دو حدیث از پیغامبر (ص )...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن سعد السمان الباهلی بالولاء البصری . محدث است . وی از حمید طویل و از وی اهل عراق روایت کنند و از پیش آنکه ابوجعفر منصور بخلافت رسید، ازهر مصاحب وی بود و آنگاه که او تولیت خلافت یافت ازهر نزد وی شد و منصور او را بارنداد و او...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن سعید. ابن قتیبه ٔ دینوری بوسائطی از وی دعائی از رسول (ص ) نقل کند. (عیون الاخبار ج 2 ص 278).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عامربن غوثبان . پدر قبیله ای است . (منتهی الارب در کلمه ٔ زوف ).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حرازی ، از مردم روستا و قلعه ٔ حراز [ یمن ]. (منتهی الارب ). و مؤلف تاج العروس گوید: حرازبن عوف بن عدی بطن من ذی الکلاع من حمیر و من نسله الحرازیون المحدثون و غیرهم ، منهم ازهر الحرازی و غیره .
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالحارث بن ضراربن عمرو الضبی . عالمی ناسب و از خطبای بنی ضبة حنظلةبن ضرار. وی درک اول اسلام کرد و عمری طویل یافت و یوم جمل را ادراک کرد. او را گفتند: مابقی منک ؟ گفت : اذکر القدیم و انسی الحدیث و اَرق باللیل و انام وسط ا...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز مکنی بابی الهندی شاعر. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 297 شود.
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن قیس . صحابی است و حرزبن عثمان از او حدیثی روایت کرده و ابن عبدالبر ذکر او آورده است . (تاج العروس ).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن مِنقَر. مؤلف تاج العروس گوید: ازهربن منقر و یقال منقد من اعراب البصرة اخرجه الثلاثة. و او را از صحابه یاد کند.