کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازمی
لغتنامه دهخدا
ازمی . [ اَ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به ازم . و گروهی بدان نسبت دارند. رجوع به ازم و انساب سمعانی شود.
-
واژههای همآوا
-
عزمی
لغتنامه دهخدا
عزمی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عزم ، مرد که ایفای عهد نماید. (منتهی الارب ). وفاکننده ٔ به عهد. (از اقرب الموارد). || کنجاره فروش . (منتهی الارب ). فروشنده ٔ عزم یعنی ثفاله ٔ مویز. (از اقرب الموارد). و رجوع به عزم شود.
-
عظمی
لغتنامه دهخدا
عظمی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عظم . استخوانی . رجوع به عظم شود. || کبوتر که رنگش مایل به سپیدی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عظمی
لغتنامه دهخدا
عظمی . [ ع ُ ما ] (ع ن تف ) مؤنث اعظم . بزرگ و بزرگتر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصیبت عظمی . موهبت عظمی : در آن عرصه ٔ عظمی و انجمن کبری اول خطابی کند، سؤال از ایشان کند.(کشف الاسرار ج 2 ص 528). عرض کرامت فرماید مشایخ کبار و سادات ابرار را در این...
-
عظمی
واژگان مترادف و متضاد
بزرگتر، عظما، عظیم
-
عظمی
فرهنگ فارسی معین
(عُ ظْ ما) (ص .) مؤنث اعظم ؛بزرگ تر.
-
اظمی
لغتنامه دهخدا
اظمی . [ اَ ما ] (ع ص ) مرد کم خون بن دندان ، یا صاحب لب گندمگون . و ابوعمرو گوید: اظمی سیاه است ، و رمح اظمی نیزه ٔ باریک سیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سیاه فام لب . مؤنث : ظَمْیاء. (مهذب الاسماء) . سیه لب . باریک لب .گندمگون ...
-
اضمی
لغتنامه دهخدا
اضمی . [ اَ ما ] (ع ص ) سیاه لب . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مبرمان
لغتنامه دهخدا
مبرمان . [ م َ رَ ] (اِخ ) لقب ابی بکر، ازمی بن محمدبن علی بن اسماعیل نحوی . (منتهی الارب ). لقب ابی بکربن محمدبن علی بن اسماعیل ازمی ، یکی از علماء نحو و لغت متوفی به سال 345 هَ . ق . و شاگرد جرمی و مازنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محمدبن علی بن...
-
هنوز
لغتنامه دهخدا
هنوز.[ هََ ] (ق ) تاکنون و تا حال . (برهان ) : دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوزفرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟ آغاجی .هنوز از لبت شیر بوید همی دلت ناز و شادی بجوید همی . فردوسی .بدو گفت نیرنگ سازی هنوزنگردد همی پشت شوخ تو کوز؟ فردوسی .هنوز آن کمربند نگشاده...
-
دریاکش
لغتنامه دهخدا
دریاکش . [ دَرْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریاکشنده دریانوش . که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن . || کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان ). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و ...
-
ساقی
لغتنامه دهخدا
ساقی . (ع ص ، اِ) آب ده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب دهنده . ج ، سُقات . (منتهی الارب ). آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار : و سیدالشهداء حمزه و ساقی حجاج عباس ، اعمام (حضرت علی ). [ بودند ] . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 10). || چمانی . (برهان )...
-
شادروان
لغتنامه دهخدا
شادروان . [ دُ ] (اِ مرکب ) معرب آن شادروان [ دَ / دِ ] و شاذروان . (دزی ج 1 ص 715). پهلوی شاتوروان . (فرش ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرده ٔ بزرگی را گویند مانند شامیانه و سراپرده که پیش در خانه و ایوان ملوک و سلاطین بکشند. (برهان قاطع) (فرهنگ ...