کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازرق شامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازرق شامی
لهجه و گویش تهرانی
مرد بد قیافه چشم آبی
-
واژههای مشابه
-
علی ازرق
لغتنامه دهخدا
علی ازرق . [ ع َ ی ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن خلیفه ٔ همدانی الاصل حسینی یمانی شافعی ، مشهور به ابن ازرق و ملقّب به موفق الدین و نورالدین و مکنّی به ابوالحسن . نام او در بهجةالناظرین به صورت «علی بن احمد ازرق » آمده است . وی فقیه و عالم فرایض و ر...
-
گل ازرق
لغتنامه دهخدا
گل ازرق . [ گ ُ ل ِ اَرَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آفتاب پرست : گل ازرق که آن حساب کنندقرصه از قرص آفتاب کنندهر سویی کآفتاب سر داردگل ازرق بدو نظر داردلاجرم هر گلی که ازرق هست خواندش هندو آفتاب پرست . نظامی (هفت پیکر ص 267).رجوع به گل آفتاب پرست شود.
-
گنبد ازرق
لغتنامه دهخدا
گنبد ازرق . [ گُم ْ ب َ دِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) : این گنبد بیقرار ازرق بربود ز من جمال و رونق .ناصرخسرو.
-
نهر ازرق
لغتنامه دهخدا
نهر ازرق . [ ن َ رِ اَ رَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔشهرستان آبادان در 4 هزارگزی غرب نهرقصر و 23 هزارگزی جنوب شرقی راه خسروآباد به آبادان ، در دشت گرمسیری واقع است و 250 تن سکنه دارد. آبش از اروندرود، محصولش ح...
-
سپهر ازرق
لغتنامه دهخدا
سپهر ازرق . [ س ِ پ ِ رِ اَ رَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان : نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق این نه زرقست بدین گفته نیَم زرق فروش .سوزنی .
-
ازرق پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] 'azraqpuš ۱. صوفی: ◻︎ پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود (حافظ: ۴۱۴).۲. مکار؛ حیلهگر.
-
ازرق فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'azraqfām کبودرنگ؛ نیلگون؛ آسمانگون: ◻︎ ساغر می بر کفم نِه تا ز بر / برکشم این دلق ازرقفام را (حافظ: ۳۲).
-
ازرق پوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - کسی که جامة کبود پوشد. 2 - صوفی . 3 - (ص .) کنایه از: صوفیِ ریایی .
-
دریای ازرق
لغتنامه دهخدا
دریای ازرق . [ دَرْ ی ِ اَ رَ ] (اِخ ) بحر ازرق . یکی از دو شعبه ای که رود نیل را تشکیل میدهد.
-
زاویه ٔ ازرق
لغتنامه دهخدا
زاویه ٔ ازرق . [ ی َ ی ِ اَ رَ ] (اِخ ) در سمت قبله ٔ بیت المقدس واقع و منسوب است به شیخ ابراهیم ازرق متوفی در 780 هَ . ق . این زاویه را زاویه ٔ سراتی نیز میگویند. (از خطط الشام ج 6 ص 154). و رجوع به زاویه شود.
-
طاق ازرق
لغتنامه دهخدا
طاق ازرق . [ ق ِ اَ رَ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک است که آسمان باشد. (برهان ). کنایه از فلک و آسمان . (انجمن آرا).
-
ملک ازرق
لغتنامه دهخدا
ملک ازرق . [ م ُ ک ِ اَ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مصحف مقل ازرق .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقل شود.
-
ازرق پوش
لغتنامه دهخدا
ازرق پوش . [ اَ رَ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ نیلگون پوشد. || مجازاً، صوفی : پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.حافظ.