کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازاد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازاد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
افتح , تحرير , حرر , حل , سهولة , وکالة
-
واژههای مشابه
-
آزاد
فرهنگ نامها
(تلفظ: āzād) رها شده از گرفتاری یا چیزی آزار دهنده ، فارغ ، آسوده ، بی دغدغه خاطر ؛ مختار ، صاحب اختیار ؛ (در گیاهی) درخت جنگلی (آزاد درخت) ؛ (در قدیم) نجیب ، شریف ، آزاده ؛ (در قدیم) (شاعرانه) صفتی است برای بعضی گیاهان .
-
آزاد
واژگان مترادف و متضاد
آزاده، حر، خلاص، رها، سبکبار، فارغ، مخیر، مختار، مرخص، مستقل، مستخلص، وارسته، ول ≠ اسیر، برده، بنده، غیرمستقل، گرفتار
-
آزاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āzāt، مقابلِ بنده] 'āzād ۱. رها؛ یله؛ رسته.۲. بدون دلبستگی به دنیا و تعلقات آن؛ وارسته: ◻︎ عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه / پای آزادان نبندند ار به جایی رفت رفت (حافظ: ۱۸۲).۳. بیقیدوبند.۴. آنکه آزادی دارد.۵. آنکه یا آنچه وا...
-
آزاد
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - رها، وارسته . 2 - بی قید و بند. 3 - نوعی ماهی استخوانی که گوشت قرمز و چرب دارد و بزرگی آن تا یک متر می رسد. 4 - درختی است از خانوادة نارونان . 5 - آن که بندة کسی نباشد. مق بنده ، عبد. 6 - مختار، مخیر. 7 - نجیب ، اصیل . 8 - سالم و ...
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِ) قسمی درخت جنگلی تنومند و بلند که چوب آن برای ساختن شانه و پوشانیدن پل و سقف بنا بکار است . || آزادرخت . (شلیمر). || ارژن . بادام کوهی . (شلیمر) .
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِ) نام لحنی که آن را آزادوار نیز خوانند:همی تا برزند آزاد بلبلها به بستانهاهمی تا برزند قالوس خنیاگر بمزمرها.منوچهری .
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِ) نام نوعی ماهی بزرگ و لذیذ، و آن در دریای خزر بسیار باشد.
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِ) نوعی از خرما. (مهذب الاسماء). اَزاد. و آن قسمی از خرمای خوب و خوش طعم باشد.
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِخ ) تخلص شاعری فارسی گوی اهل کشمیر، از متأخرین ، صاحب چندین هزار بیت مثنوی و غزل و جز آن . سیاحت را دوست میداشته و در پیری بتویسرکان ساکن و متأهل شده است . نامش احمد. وفات به سال 1150 هَ . ق .
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِخ ) نام زن شهربن باذان ، والی صنعا از دست رسول صلوات اﷲعلیه . آنگاه که اسود عنسی ِ مُتنبی شوی او را بکشت آزاد را به عنف تزویج کرد، وقتی پیغامبر صلوات اﷲعلیه چند تن را بکشتن اسود بفرستاد این زن بخونخواهی شهربن باذان فرستادگان را در خانه پنهان...
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِخ ) نام شاعری پارسی گوی از اهل لاهور، نامش حافظ غلام محمد. وفاتش در 1209 هَ . ق .
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (اِخ ) نام قصبه ای از توابع نخجوان که شراب و انگور آن مشهور بخوبی است . و مردم آن سفیدفام و نیکوروی باشند. و رجوع به آس و آزاده شود.
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (ص ، اِ) نوعی سرو و صفت آن : بسرخه نگه کرد پس پیل تن یکی سرو آزاد بد در چمن . فردوسی .حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را. (گلستان ).- مثل سرو آزاد ؛ سخت خرّم : چو طینوش بشنی...