کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اریارق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اریارق
لغتنامه دهخدا
اریارق . [ ] (اِخ ) حاجب سالار هندوستان در زمان محمود غزنوی که مسعود در آغاز سلطنت وی را مثال داد تاببلخ رود. در همان اوان از هراة نامه ٔ توقیعی رفته بود با کسان خواجه بوسهل زوزنی تا خواجه احمدحسن بدرگاه آید و چنگی خداوند قلعه او را از بند بگشاده بود...
-
جستوجو در متن
-
اریاروق
لغتنامه دهخدا
اریاروق . [ ] (اِخ ) رجوع به اریارق و ص 144 تاریخ بیهقی چ ادیب شود.
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) سالار (اریارق ) از بزرگان عهد سلطان محمود است و در زمان سلطان مسعود حاجب سالار هندوستان بود رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 83 و 149 و 163 و 220 تا 224 و 226 و 232 و257 و 266 و 284 و 319 و 332 و 570 و اریارق شود.
-
حاجی سقا
لغتنامه دهخدا
حاجی سقا. [ س َق ْ قا ] (اِخ ) وی بزمان سلطان مسعود، در خدمت دربار میزیست و بیهقی ، در شرح دستگیری اریارق گوید: «وی [ اریارق ] بدهلیز بنشست ، و من که بوالفضلم در وی می نگریستم ، حاجی سقا را بخواند و وی بیامد و کوزه ٔ آب پیش وی داشت ، دست فرو میکرد و ...
-
ناخواهان
لغتنامه دهخدا
ناخواهان . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) ناخوش . نادلپسند. غیرمطلوب . (ناظم الاطباء). || ناخواه . بی میل . که خواستار نیست : هر چند دل سلطان ناخواهان است اریارق را و غازی را خواهان . (تاریخ بیهقی ص 320).
-
تهور رفتن
لغتنامه دهخدا
تهور رفتن . [ ت َهََ وْ وُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) سرزدن اعمال بی باکانه و متهورانه از کسی : از این مرد (اریارق ) آنجا تعدی و تهوری رفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). استادم بونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدی ها... بازنمود. (تاریخ...
-
مشرفی
لغتنامه دهخدا
مشرفی . [ م ُ رِ ] (حامص ) تفتیش و دیده وری . نظارت و جاسوسی . عمل اشراف : و دیگر روز فروگرفتن وی [ اریارق ] سلطان پیروز وزیری خادم را و بوسعید مشرف را که امروزبرجای است و به رباط کندی میباشد و هنوز مشرفی نداده بودند... به سرای اریارق فرستاد. (تاریخ ...
-
اخس
لغتنامه دهخدا
اخس . [ اَ خ َس س ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خسیس . زبون تر. فرومایه تر. خوارتر. (غیاث اللغات ). ارذل . خسیس تر : نتیجه تابع اخس ّ مقدمتین است . ندانستند [ کدخدایان غازی و اریارق ] که چون خداوندان ایشان برافتادند ارذل من النعل و اخس ّ من التراب باشند....
-
القا کردن
لغتنامه دهخدا
القا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود : استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیه...
-
چربک خوردن
لغتنامه دهخدا
چربک خوردن . [ چ ُ ب َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سخن دروغ راست مانند را باور کردن . دروغی راست مانند را باور داشتن و پذیرفتن : پس از آن چربک امیر خراسان بخورد و چندان استخفاف کرده ببخارا آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). اریارق این چربک بخورد، و اف...
-
سخن شنو
لغتنامه دهخدا
سخن شنو. [ س ُ خ َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه بفور تمام استماع سخن نماید. (آنندراج ) : من ضامن وی [ اریارق ] بودمی [خواجه احمد حسن ] اما این خداوند بس سخن شنو آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229).هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی گوش سخن شنو کجا دیده ...
-
سپاهدار
لغتنامه دهخدا
سپاهدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) سپهدار. دارنده ٔ سپاه . دارنده ٔ لشکر. فرمانده ٔ لشکر. فرمانده ِ سپاه . || صاحب منصبی خاص بوده است در عهد غزنویان : پور سپاهدار خراسان محمد است فرخنده بخت و فرخ روی و مؤیداست . منوچهری .ابومطیع بدرگاه آمده بود... سپاهدارا...
-
سرغوغا
لغتنامه دهخدا
سرغوغا. [ س َ غ َ / غُو ] (اِ مرکب ) سرفتنه و آن کسی باشد که باعث و بانی فتنه و غوغا و آشوب گردد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : و جماعتی از بنی تمیم با ایشان بودند و سرغوغای سیستان گشته بودند. (تاریخ سیستان ). چون به طارم بنشست [ اَریارق ] پنجاه ...
-
اذل
لغتنامه دهخدا
اذل . [ اَ ذَل ل ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ذلّت . ذلیل تر. (غیاث اللغات ). خوارتر : 5ندانستند [ کدخدایان غازی اریارق ] که چون خداوندان ایشان برافتادند اذل ّ من النعل و اخس ّ من التراب باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 219). سرجمله ٔ حیوانات شیر است و کمتر...