کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارچه
/'arče/
معنی
= اگرچه: ◻︎ ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهایم ارچه آزادهایم (فردوسی: ۳/۱۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارچه
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط) [مخففِ اگرچه] 'arče = اگرچه: ◻︎ ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهایم ارچه آزادهایم (فردوسی: ۳/۱۰).
-
ارچه
لغتنامه دهخدا
ارچه . [ اَ چ َ / چ ِ ] (اِ) اُرس . رجوع به اُرس شود.
-
ارچه
لغتنامه دهخدا
ارچه . [ اَ چ ِ ] (حرف ربط مرکب ) مخفف اگرچه ، حرف شرط. هرچند. وقتی هم که : تن خنگ بید ارچه باشد سپیدبتری و نرمی نباشد چو بید. رودکی .ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم . فردوسی .گوش مالیدن و زخم ارچه مکافات خطاست بی خطا گوش بمالش...
-
جستوجو در متن
-
اگرچه
واژگان مترادف و متضاد
ارچه، باآنکه، هرچند
-
کسندر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kasandar ناکس؛ نااهل: ◻︎ سزد ارچه او نیز تکبر کند / که شه نیکویی با کسندر کند (عنصری: ۳۵۴).
-
مارفسا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mārfasā = مارافسا: ◻︎ مارفسای ارچه فسونگر بُوَد / کشته شود عاقبت از مار خویش (ناصرخسرو: ۱۷۷).
-
خنگ بید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xengbid = خار١: ◻︎ تن خنگبید ارچه باشد سپید / به تری و نرمی نباشد چو بید (رودکی: ۵۴۲).
-
نحل خانه
لغتنامه دهخدا
نحل خانه . [ ن َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کندوی زنبور. لانه ٔ زنبور عسل : آنکه از نحل خانه گیرد شهدبزند نحلش ارچه نگزاید.خاقانی .
-
نیم مرد
لغتنامه دهخدا
نیم مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) که در مردی تمام نیست . || که نصف یک مرد به حساب می آید : زن ارچه دلیر است و بازور دست همان نیم مرد است هر چون که هست .اسدی .
-
آبفت
لغتنامه دهخدا
آبفت . [ ب َ ](اِ) جامه ٔ ستبر و سفته و گنده . آبافت : تن همان خاک گران سیه است ارچه شاره وآبفت کنی کرته و شلوارش .ناصرخسرو.
-
عزیزنفس
لغتنامه دهخدا
عزیزنفس . [ ع َ ن َ ] (ص مرکب ) عزیزالنفس .دارنده ٔ نفسی عزیز و ارجمند. با مناعت : فرزند گوهری را عز از نسب نباشدعیسی عزیزنفس است ارچه پدر ندارد. سیف اسفرنگ .و رجوع به عزیزالنفس شود.
-
کودک سرشت
لغتنامه دهخدا
کودک سرشت . [ دَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که اخلاق وعادت کودکان دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوسه و پیر و کودک سرشت به خوبی روند ارچه هستند زشت .نظامی (از آنندراج ).
-
سپاروک
لغتنامه دهخدا
سپاروک . [ س َ ] (اِ) کبوترکه بعربی حمام گویند. (برهان ) (آنندراج ). کبوتر است و آن را سماروک نیز گویند. (جهانگیری ) : سپاروک ارچه اوج چرخ گیردکجا گردد رها از مخلب باز. قطران (از جهانگیری ).رجوع به سباروک و سماروک شود.
-
هفت مرد
لغتنامه دهخدا
هفت مرد. [ هََ م َ ] (اِخ ) کنایه ازاصحاب کهف است . (برهان ). || (اِ مرکب ) نیز به معنی آباء علوی یا سبعه ٔ سیاره است : ارچه نیارد برون به ز سنائی دگرگردش این هفت مرد جنبش این چارزن . سنائی .رجوع به هفت مردان شود.