کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اروح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اروح
لغتنامه دهخدا
اروح . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از روح . راحت بخشنده تر. آساینده تر. خوش آیندتر. باروح تر.- امثال : اروح من الیأس ؛ بدان مناسبت که گویند: الیأس احدی الراحتین . (مجمع الامثال میدانی ).|| (ص ) مرد که پایها گشاده گذارد در رفتن . آنکه سرپایش از...
-
واژههای همآوا
-
عروه
فرهنگ فارسی معین
(عُ رْ وِ) [ ع . عروة ] (اِ.) 1 - مال نفیس . 2 - آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد. 3 - دستآویز. 4 - دستة کوزه .
-
اروه
لغتنامه دهخدا
اروه . [ اَ ] (اِخ ) مرکز قضائیست در سنجاق سعرد از ولایت تبلیس تقریباً در مسافت پنج ساعت راه از شمال شرقی قصبه ٔ سعرد. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اروه
لغتنامه دهخدا
اروه . [ اُ وِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از خزندگان زحّافه از خانواده ٔ آنگیده که در اروپا و بربر و آسیای غربی بسیار است .
-
اروه
لغتنامه دهخدا
اروه .[ ] (اِخ ) (ده ...) دهی است بدوفرسنگی مغرب لنده .
-
عروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عروَة] [قدیمی، مجاز] 'orve ۱. حلقه؛ دسته؛ دستگیره؛ دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق.۲. دستاویز.۳. مال نفیس و پربها.۴. آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد.
-
جستوجو در متن
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (ع ص ، اِ) ج ِ رَوْحاء، مؤنث اَرْوَح ، یعنی آنکه میان دو پایش گشادگی داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اروح شود.
-
اریح
لغتنامه دهخدا
اریح . [ اَ ی َ ] (ع ص ) محمل اریح ؛ بارگیر فراخ . (منتهی الارب ). اَروَح .
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُب َ ] (اِخ ) ابن اروح تمیمی . یکی از آن دو تن است که حامل سر مسلم بن عقیل و هانی بن عروة برای یزید بودند. عبیداﷲ زیاد پس از این که فرمان داد مسلم و هانی راگردن زدند هانی بن ابی حیه ٔ همدانی و زبیربن اروح تمیمی را مأمور رسانیدن سرها به حضور...
-
روحاء
لغتنامه دهخدا
روحاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْوَح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، روح . (اقرب الموارد). زنی که در رفتن دو پای او از هم گشاده باشد. || کاسه ٔ نزدیک تک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصعة روحاء؛ کاسه ای که گودی آن کم باشد. || (اِ) شترمرغ را گویند ب...
-
ارواح
لغتنامه دهخدا
ارواح . [ اِرْ ](ع مص ) رد کردن ، چنانکه حق را: اروح علیه حقه . || دریافتن بوی . (منتهی الارب ). بوی چیزی دریافتن . (کنز اللغات ). بوی بردن . (تاج المصادر بیهقی ).- ارواح صید ؛ یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب ).|| گندیده شدن . (کنز اللغات ). گندا...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سلیل الاسدی . او حلیف علقمة ابن خصفة الطائی است ودر پیری الزبا، دختر علقمة، رابزنی کرد و او را قصه ای است که منشاء مثل سائر: «تجوع الحرّة ولاتکل ثدییها » شده است . حارث راست :تهزّأت اَن رَأتنی لابسا کبراو غایة الناس بین الم...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه و مکنی به ابوالحسن . ابن خلکان آرد: ابوالحسن احمدبن جعفربن موسی بن یحیی بن خالدبن برمک معروف به جحظه ٔ برمکی ندیم فاضل و صاحب فنون و اخبار و نجوم و نوادر بود و ابونصربن المرز...