کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارمک
/'ormak/
معنی
گیاهی بوتهای یا درختچهای از خانوادۀ بازدانگان که از آن مادهای دارویی به نام افدرین به دست میآید؛ ریشبز.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'ormak گیاهی بوتهای یا درختچهای از خانوادۀ بازدانگان که از آن مادهای دارویی به نام افدرین به دست میآید؛ ریشبز.
-
ارمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'ormak نوعی پارچۀ نخی خاکستریرنگ.
-
ارمک
فرهنگ فارسی معین
( اُ مَ) ( اِ.) نام چند گونه درختچه از تیرة ریش بزها است .
-
ارمک
فرهنگ فارسی معین
(اُ مَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پارچة پشمینه ، صوف . 2 - کلاه پشمین . 3 - پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری .
-
ارمک
لغتنامه دهخدا
ارمک . [ ] (اِخ ) (ده ...) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس . دهی است بچهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق چارک .
-
ارمک
لغتنامه دهخدا
ارمک . [ اَ م َ ] (ع ص ) جمل ارمک ؛ شتر خاکستری رنگ . اشتر سرخ که بسیاهی زند. (مهذب الاسماء). اشتر تیره . شتری که برنگ رُمکه باشد. (منتهی الأرب ).
-
ارمک
لغتنامه دهخدا
ارمک . [ اَ م ُ ] (اِخ ) جزیره ای است بدریای یمن . (منتهی الأرب ).
-
ارمک
لغتنامه دهخدا
ارمک . [ اُ م َ ] (ترکی ، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی . (برهان ).پشمینه ای است ستبر. جامه ٔ پشمینه . صوف : بملک رخت سقرلاط پادشاه آمدامیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری .تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزنداطلس بران دانا، ارمک بران کامل . نظام قاری .آ...
-
واژههای مشابه
-
ارمک کلا
لغتنامه دهخدا
ارمک کلا. [ اَ م َک ْ ک َ ] (اِخ ) موضعی به هرهزپی از اعمال آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 113 بخش انگلیسی ).
-
ارمک اله رودبار
لغتنامه دهخدا
ارمک اله رودبار. [ اَ م َ ک َ اَ ل َ ] (اِخ ) موضعی بمشهد گنجوروز از محال بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 بخش انگلیسی ).
-
جستوجو در متن
-
الته
لغتنامه دهخدا
الته . [ اَ ت ِ ] (اِ) ارمک . درختی است از گونه ٔ ریش بز، و در تپه های اطراف کرج دیده میشود. (درختان جنگلی ایران تألیف حبیب اﷲ ثابتی ص 17). و رجوع به ارمک و ریش بز شود.
-
حقی
لغتنامه دهخدا
حقی . [ ] (اِ) نوعی جامه : و ارمک سزای حقی وسقرلاط از ابریسک و کمای خطائی . (نظام قاری ص 152).
-
رمکاء
لغتنامه دهخدا
رمکاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْمَک . ماده شتری که خاکستری رنگ باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).